دوشنبە دیدم هاتفی بر من صدا زد بیخبر

از کتاب:
دیوانی ئەدەب
اثر:
عبدالله بیگ مصباح دیوان (1859-1916)
 4 دقیقه  949 مشاهده
دوشنبە دیدم هاتفی بر من صدا زد بیخبرفارسی
گفتا چە داری اینقدر در سر هوای شور وشر!فارسی
تا کی بە غفلت اندری بر باد دە باد سریفارسی
بس کن تو از این شمخری بر بند طاعت را کمرفارسی
طاعت بکن بهر خدا طاعت ز بهر او سزافارسی
از کسوت صورت را غافل مشو از دادگرفارسی
دانا خدایی آنچنان کز صنعتش بی اسطوانفارسی
چون ایستادە آسمان گردان در و شمس و قمرفارسی
بر پادشاهان او خدا روزی رسان هر گدافارسی
هم غائب و هم بر ملاهم آفریدە بحر و برفارسی
ما غيرَ رب احد و هو السميع و الصمدعربی
لا اب لَ هم بي ولد ما لا لَ كيف و قدرعربی
خالی ز نقصان است از این او آفرید آدم ز طینفارسی
او گسترانیدە زمین همچون طبق بر آب ترفارسی
هر قطرەای در آب ازو هر اخگری دو تاب ازوفارسی
هر خفتەای در خواب از و هم خالق دُر از مطرفارسی
او آفرید از عدم از عدم هم کرسی و لوح و قلمفارسی
مهر شریعت را رقم او برزد و دادش ضفرفارسی
یعنی محمد مصطفی کز نام او یابد شفافارسی
پنهان و ظاهر یاخفی انسان و حیوان بحر و برفارسی
از بهر درد او دوا، وی را ثنا گفتە خدافارسی
طە و یس و الضحی بر تر وراکرد از بشدفارسی
نام خدا بر گوهری کز کل عام بر تریفارسی
دادش خدا پیغمبری وفارسی الآدم بين المدرعربی
مرهم زبهر درد او، در نسل عالم فرد اوفارسی
از بحر معجز کرد او او بانگشت خود شق القمرفارسی
چون اصل زاتش پاک شد زیز و شە لولاک شدفارسی
از آب او این خاک شد افروختە چون طاس زرفارسی
ای ساقی کوثر توی کاندر تو نبود بد خوییفارسی
وز بس جمال و نیکوی رخشان رخت چون ماە و خورفارسی
گر تو نبودی در کمین کی میشدی روح الامینفارسی
بی تو خلل می یافت دین ای از تو هر نور بصرفارسی
معراج رفتی در دجی جبریل ماند از منتهیفارسی
میکال بودت رهنما او هم بماند از عرش برفارسی
تنها برفتی بر علی ای سرور خفنی و ملافارسی
تو بودی و نورش فلا اندر میان بوک و مگرفارسی
هاتف بگو اینک و را وصف خدا کردن چرافارسی
کی میرسد بر خور ثری خاموش شو ای بی بصرفارسی
اگر هر سر مویت زبان باشد نداری تو توانفارسی
کردن ثنای مستعان دیگر مگو چیزی دیگرفارسی
گر تو همی خواهی نجا از دست شیطان این نەجافارسی
بر باردە کبر ونخا برخیز و کن عزم سفرفارسی
گفتم کجا باید سفر عزم سفر دارد خطرفارسی
هم از سفر خیزد وعر برخیز گفت ای باد سرفارسی
برهان برو پیری ببین کز اوست قایم شرع و دینفارسی
غیث زمان غوث زمین دین نبی را راهبرفارسی
پیری بەسیما چون پری چون او نزادە مادریفارسی
یعنی چو او نیک اختری کز اوست برهان باحشرفارسی
فرخ همای لا مکان، در عرش دارد آشیانفارسی
هم واقف سر نهان هم سینە خالی از کدرفارسی
از او حصار دین متین، در عالم اندر بی قرینفارسی
نام شریفش شمس دین، از سر پنهان با خبرفارسی
مثلش نباشد در جهان، پیر زمین، قطب زمانفارسی
هر معنا پیشش عیان، هر علم در نزدش سمرفارسی
آسان بە پیشش مشکلی راە خدا در یکدلیفارسی
نائب مناب چون علی بر جای عثمان و عمرفارسی
ای برهمە عالم شهی بخشا بە من «عبدالهی»فارسی
من مورم و تو چون مهی بر خدمتت بستم کمرفارسی
دایم ثنا خوان توام، هم دست و دامان توامفارسی
کمتر ز دربان توم ای برهمە انجم تو خورفارسی
تا هست گل اندر چمن نسرین و بلبل یاسمنفارسی
تا هست روح اندر بدن باتو قرین باشد ظفرفارسی
یا رب فزون باد و کمی بر دشمنت باد وخمیفارسی
دور از تو هر رنج و غمی بادت تبر بر هر شترفارسی
شمسی و بردین شاهی تو بی سرشود بدخواە توفارسی
شمسی بود هر ماە تو تا خور بود اندر قمرفارسی