دوشنبە دیدم هاتفی بر من صدا زد بیخبر

From the Book:
Dîwanî Edeb
By:
Abdulla Bey of Misbah Diwan (1859-1916)
 4 minutes  951 views
دوشنبە دیدم هاتفی بر من صدا زد بیخبرPersian
گفتا چە داری اینقدر در سر هوای شور وشر!Persian
تا کی بە غفلت اندری بر باد دە باد سریPersian
بس کن تو از این شمخری بر بند طاعت را کمرPersian
طاعت بکن بهر خدا طاعت ز بهر او سزاPersian
از کسوت صورت را غافل مشو از دادگرPersian
دانا خدایی آنچنان کز صنعتش بی اسطوانPersian
چون ایستادە آسمان گردان در و شمس و قمرPersian
بر پادشاهان او خدا روزی رسان هر گداPersian
هم غائب و هم بر ملاهم آفریدە بحر و برPersian
ما غيرَ رب احد و هو السميع و الصمدArabic
لا اب لَ هم بي ولد ما لا لَ كيف و قدرArabic
خالی ز نقصان است از این او آفرید آدم ز طینPersian
او گسترانیدە زمین همچون طبق بر آب ترPersian
هر قطرەای در آب ازو هر اخگری دو تاب ازوPersian
هر خفتەای در خواب از و هم خالق دُر از مطرPersian
او آفرید از عدم از عدم هم کرسی و لوح و قلمPersian
مهر شریعت را رقم او برزد و دادش ضفرPersian
یعنی محمد مصطفی کز نام او یابد شفاPersian
پنهان و ظاهر یاخفی انسان و حیوان بحر و برPersian
از بهر درد او دوا، وی را ثنا گفتە خداPersian
طە و یس و الضحی بر تر وراکرد از بشدPersian
نام خدا بر گوهری کز کل عام بر تریPersian
دادش خدا پیغمبری وPersian الآدم بين المدرArabic
مرهم زبهر درد او، در نسل عالم فرد اوPersian
از بحر معجز کرد او او بانگشت خود شق القمرPersian
چون اصل زاتش پاک شد زیز و شە لولاک شدPersian
از آب او این خاک شد افروختە چون طاس زرPersian
ای ساقی کوثر توی کاندر تو نبود بد خوییPersian
وز بس جمال و نیکوی رخشان رخت چون ماە و خورPersian
گر تو نبودی در کمین کی میشدی روح الامینPersian
بی تو خلل می یافت دین ای از تو هر نور بصرPersian
معراج رفتی در دجی جبریل ماند از منتهیPersian
میکال بودت رهنما او هم بماند از عرش برPersian
تنها برفتی بر علی ای سرور خفنی و ملاPersian
تو بودی و نورش فلا اندر میان بوک و مگرPersian
هاتف بگو اینک و را وصف خدا کردن چراPersian
کی میرسد بر خور ثری خاموش شو ای بی بصرPersian
اگر هر سر مویت زبان باشد نداری تو توانPersian
کردن ثنای مستعان دیگر مگو چیزی دیگرPersian
گر تو همی خواهی نجا از دست شیطان این نەجاPersian
بر باردە کبر ونخا برخیز و کن عزم سفرPersian
گفتم کجا باید سفر عزم سفر دارد خطرPersian
هم از سفر خیزد وعر برخیز گفت ای باد سرPersian
برهان برو پیری ببین کز اوست قایم شرع و دینPersian
غیث زمان غوث زمین دین نبی را راهبرPersian
پیری بەسیما چون پری چون او نزادە مادریPersian
یعنی چو او نیک اختری کز اوست برهان باحشرPersian
فرخ همای لا مکان، در عرش دارد آشیانPersian
هم واقف سر نهان هم سینە خالی از کدرPersian
از او حصار دین متین، در عالم اندر بی قرینPersian
نام شریفش شمس دین، از سر پنهان با خبرPersian
مثلش نباشد در جهان، پیر زمین، قطب زمانPersian
هر معنا پیشش عیان، هر علم در نزدش سمرPersian
آسان بە پیشش مشکلی راە خدا در یکدلیPersian
نائب مناب چون علی بر جای عثمان و عمرPersian
ای برهمە عالم شهی بخشا بە من «عبدالهی»Persian
من مورم و تو چون مهی بر خدمتت بستم کمرPersian
دایم ثنا خوان توام، هم دست و دامان توامPersian
کمتر ز دربان توم ای برهمە انجم تو خورPersian
تا هست گل اندر چمن نسرین و بلبل یاسمنPersian
تا هست روح اندر بدن باتو قرین باشد ظفرPersian
یا رب فزون باد و کمی بر دشمنت باد وخمیPersian
دور از تو هر رنج و غمی بادت تبر بر هر شترPersian
شمسی و بردین شاهی تو بی سرشود بدخواە توPersian
شمسی بود هر ماە تو تا خور بود اندر قمرPersian