بر دل و بر دیده گفتم: هر کجا خواهی بیا
لە کتێبی:
دیوان وفایی (اشعار فارسی)
بەرهەمی:
وەفایی (1844-1902)
1 خولەک
584 بینین
بر دل و بر دیده گفتم: هر کجا خواهی بیا
گفت: آخر روشن است این، هر کجا جای من است
گفتمش: برخاستی شوری عجب در ما زدی!
در قیامت، گفت: این هم شور از پای من است
کس نمیداند به جز دلدادهی آن زلف و خال
آن چه از داغ تو در سر هویدای من است
گر چه هستم پر خطا دارم امید مغفرت
صد هزاران جرم بخشد آن که مولای من است
من چه گویم شرح حال خود «وفاییناسناوی ئەدەبی» پیش دوست
زان که داند هرچه در رنگ و هیولای من است