ای به یادت عاشقان را هر نفس

لە کتێبی:
دیوان وفایی (اشعار فارسی)
بەرهەمی:
وەفایی (1844-1902)
 1 خولەک  617 بینین
ای به یادت عاشقان را هر نفس
خلوت اندر خلوت اندر خلوت است
ای حدیثت کشتگان را هر زمان
شربت اندر شربت اندر شربت است
ای وصالت عاشقان را دم به دم
عشرت اندر عشرت اندر عشرت است
ای جمال ذو الجلالت لایزال
وحدت اندر وحدت اندر وحدت است
خون بهای یک نظر از روی تو
جنت اندر جنت اندر جنت است
یک نفس بی یاد رویت زندگی
حسرت اندر حسرت اندر حسرت است
یک زمان بر خاک کویت بندگی
قربت اندر قربت اندر قربت است
دردمندم «يا أنيس العاشقينعەرەبی»
تا به کی؟ جان مبتلای فرقت است؟
مستمندم «يا جلیس العارفينعەرەبی»
تا به کی؟ دل در بلای هجرت است!
مستحق و مفلس و درمانده‌ام
«يا كريم أَكرِمْعەرەبی» که وقت همت است
رو سیاه و عاصی و شرمنده‌ام
«يا رحيم اِرحَمْعەرەبی» که روز رحمت است
گر «وفاییناسناوی ئەدەبی» را گنه بسیار شد
رحمت عامت محیط کثرت است