قلم به دست من اندر سواد خطهی نظم
لە کتێبی:
دیوان وفایی (اشعار فارسی)
بەرهەمی:
وەفایی (1844-1902)
1 خولەک
634 بینین
قلم به دست من اندر سواد خطهی نظم
سکندری است جهان گیر عالم سخن است
من آن کسم که ز داغ تراشهی قلمم
عطارد از مه نو حلقه گوش دست من است
نه هر که سنگ تراشید و نقش شیرین بست
به تیشهی هنر، این پیشه ختم کوهکن است
در آن چمن که برآید نوای بلبل مست
چه جای خودکشی جغد و شیون زغن است؟
دلم به بوسه در آن زلف پر شکن مشکن
چرا که طوطی هندوستان شکر شکن است
همیشه در نظر ناکسان دون خوار است
اگر ز بصره «حسن» یا «اویس» از «قرن» است
سخن بلند بگویم که شیخ و ملّت شیخ
حیات این همه تنها چراغ انجمن است
چه مردمی است «وفاییناسناوی ئەدەبی» در آن خراب آباد
که کسر شهرت مردم به اختیار زن است