در ذکر حاکمان جزیره که اشتهار دارند به عزیزان

از کتاب:
شرفنامه
اثر:
شرف خان بدلیسی (1543-1603)
 36 دقیقه  1213 مشاهده

چون مدتی از ایام حکومت میر عبدالعزیز متمادی شد، هادم اللذات، دست تصرف او را از جیب شهرستان ملکی و مالی کوتاه گردانید و پای تغلبش را از طی مسافت باغستان دنیای فانی درکشید و ازو امیر سیف‌الدین و امیر مجدالدین؛ دو پسر مانده، پسر بزرگتر قایم مقام پدر گردید.

امیر سیف‌الدین بن عبدالعزیز چون زمام مهام حکومت جزیره را به قبضۀ تصرف درآورد، قاعده و قانون سنت پدر را کماینبغی رعایت کرد و در رعایت رعیت و حمایت سپاهی و عشیرت کوشیده، جمله را از خود راضی و تسلی گردانید و چون ایام حیاتش به نهایت انجامید، قابض ارواح، روزنامچۀ عمرش را درنوردیده، بر طاق نسیان نهاده و بعد از فوت آن امیر پاک اعتقاد، برادرش امیر مجدالدین بر مسند حکومت نشسته، بهتر از پدر و برادر رواج و رونق مملکت داد و مدت مدید، کامرانی و فرمان‌روایی نموده، عاقبت آفتاب عمر و دولتش به مغرب زوال رسید و صبح اقبال حیاتش به شام اختلال ممات انجامید.

خَلف صدق او امیر عیسی قایم مقام پدر گردید و مضمون این مصرع را که:

به عدل کوش که عادل همیشه معتبر است

کار بسته، ابواب عدل و احسان بر روی عالمیان مفتوح گردانید و در ایام حکومت خود به طریق مدارا و مواسا با رعایا و برایا سلوک نموده، هیچ کس را بی‌سبب نرنجانید و چون دنیای فانی را وداع نموده به عالم جاودانی رحلت فرمود، ثمرۀ شجرۀ او؛ امیر بدرالدین بر سریر حکومت جلوس نمود و در مادۀ رعیت‌پروری به‌مثابه اهتمام کرد که فوقش متصور نبود و به صیقل شمشیر زهر آبدار زنگ ظلم و غبار ستم از آینۀ خاطر صغار و کبار زدود و دروب بذل و احسان بر رخ کافۀ اهل ایمان گشود و همواره طالب ملاقات فایض البرکات اصحاب کشف و ارباب ایقان بود و چون عازم عالم آخرت شد، پسرش امیر ابدال جانشین پدر گشته، طریقۀ اجداد بزرگوار را در همه وادی مرعی داشت تا هنگامی که رأیت حکومت در ریاض جنت برافراشت و بعد از فوت او پسرش امیر عزالدین به سرداری عشایر و قبایل پرداخت و در زمان او ماهچۀ رأیت امیر تیمور گورکان پرتو تسخیر بر معمورۀ جهان انداخت.

چنانچه مولانا شرف‌الدین علی یزدی در تاریخ ظفرنامه آورده که چون صاحبقران، زمان امیر تیمور گورکان در شهور سنه ست و تسعین و سبعمایه= بعد از فتح دارالسلام بغداد و تخریب قلعۀ تکریت و تسخیر سایر قلاع و بلاد آن نواحی متوجه ماردین گشت، در موضع چملیک که در هفت فرسخی ماردین واقع است، امیر عزالدین حاکم جزیره به درگاه عالم پناه آمده، شرف بساط‌بوسی دریافت و پیشکش‌هاء لایقه کشیده، منظور نظر عاطفت اثر صاحبقرانی گردید و خراج و تغار که عبارت از آزوقه و ذخیره است، قبول کرده به ولایت معاودت فرمود.

و از سلطان عیسی حاکم ماردین نسبت به ملازمان تیموری، بعضی اوضاع ناملایم که شرح او درین مقام مناسب نیست صدور یافت، خواست که به محاصرۀ قلعۀ ماردین اشتغال نماید اما چون کثرت لشکر و انبوهی سپاه بسیار بود و در آن حوالی علف یافت نمی‌شد، رأی ممالک آرا در آن ولا ماردین را محاصره کردن مصلحت ندید و در روز سه‌شنبه هشتم ربیع الآخر سنۀ مزبوره از آنجا عودت نموده به جانب موصل روان شد و در آن منزل صاحبقران دریادل، جمعی را با بسی تحف و هدایا جهت خواتین و شهزادگان به جانب سلطانیه روان نمود.

و شیخ نام کُردی از طایفۀ بختی که در موضع چملیک با امیر عزالدین به شرف بساط‌بوسی رسیده بود و به نوازش، مخصوص گشته تا آن وقت در اردوی کیهان‌پوی بود، درین ولا رخصت انصراف حاصل کرده، به همراهی جماعه که تحف و هدایا می‌بردند روان شد و چون به حوالی جزیره رسید پای از راه صواب بیرون نهاده، دست جسارت به آن تنسوقات دراز کرد و همه را برگرفته به جزیره درآورد و امیر عزالدین حاکم آنجا عهدی که با بندگان حضرت صاحبقران بسته بود، شکسته به آن شوربخت همداستان شد و صاحبقران گردون اقتدار الزام حجت را دو نوبت قاصد به امیر عزالدین فرستاد. او را پیغام داد که شیخ را گرفته نزد ما فرست تا از سر گناه تو درگذریم وگرنه تمام قلاع و خیل و حشم تو در زیر ستم ستور ناچیز خواهد شد.

امیر عزالدین بر حصانت قلعه و وفور آب شط اعتماد کرده از امتثال امری که در باب ارسال شیخ صادر شده بود ابا نمود. بنا بر آن حضرت صاحبقران در روز دوشنبه سیزدهم جمادی الاوّل، آغرق را گذاشته ایلغار فرمود و با تمام لشکر از دجله گذشته شبگیر کرد و در وقت سحر لشکر فیروزی اثر چون بلای ناگهان و دریای بیکران بر اطراف جزیره محیط شد و در ساعت، قلعه و شهر را مسخر ساخته، تمام ولایت و احشام ایشان عرضۀ غارت و تاراج گشت و امیر عزالدین در آن آشوب به دست یکی از لشکریان افتاده او را نشناخت به شکنجه و عقوبت، بسی چیزها ازو ستانده او را رها کرد و به هزار مشقت بعد از زجر و اهانت نیم جانی به سلامت از آن مهلکه بیرون برد و درین باب روایت مردم جزیره آنست که امیر تیمور به غایت در اعزاز و احترام امیر عزالدین کوشیده حتی با او به لعب شطرنج مشغولی نمود و مصاحبت او موافق مزاج امیر تیمور افتاده او را ترغیب سفر شام کرد که در آن یورش در رکاب ظفر انتساب بوده باشد.

چون هر سال مبلغ خطیر از سلاطین شام به وظیفۀ امیر عزالدین مقرر بود، از رفتن عربستان ابا نمود. بدین سبب امیر تیمور بدو انحراف مزاج پیدا کرده حکم به نهب و غارت جزیره فرمود و امیر عزالدین در میانۀ عشیرت اروخی مختفی شد، اوقات به ریاضت و مشقت می‌گذرانید تا فوت کرد.

امیر ابدال بن امیر عزالدین بعد از وفات پدر بر سریر حکومت جزیره متمکن گشته به سرداری عشایر و قبایل قیام و اقدام نمود اما به زودی به صوب عالم آخرت نهضت فرمود. امیر ابراهیم بن امیر ابدال چون پدرش از دار فنا به دار بقا رحلت نمود بر مسند حکومت ولایت جزیره به‌جای پدر جلوس فرمود و مدتی حکومت آنجا نموده فوت کرد و ازو سه پسر ماند؛ امیر شرف و امیر بدر و کک محمد.

اولاً امیر شرف قایم مقام پدر گشته، مدتی که از ایام حکومتش متمادی شد به اجل موعود درگذشت و بعد ازو برادرش امیر بدر جانشین او شد و مدتها به حکومت و فرمان‌روایی قیام نموده بعد از آن فوت کرد و ازو سه پسر ماند؛ میر شرف و میر محمد و شاه علی بیگ.

کک محمد بن امیر ابراهیم بعد از فوت برادران متصدی حکومت جزیره شد و در زمان او حسن بیگ آق قوینلو بر آن دیار مستولی گشته، خرابی بسیار به احوال آن ولایت راه یافت و اعیان بختی اکثر به قتل رسید. کک محمد را با برادرزادگانش؛ میر محمد و شاه علی بیگ گرفته مقید به طرف عراق بردند و آن دیار بالکلیه به ید تصرف تراکمۀ آق قوینلو درآمده، حکومت آنجا به چلبی نام شخصی که بالفعل اولاد او در میانۀ طایفۀ ترکمان به چلبی‌لو اشتهار دارد، تفویض شد و چلبی بیگ به نوعی در حفظ و حراست و ضبط و صیانت ولایت جزیره اهتمام نمود که فوقش متصور نیست و مدتی آن ولایت در تصرف او بود تا وقتی که امیر شرف بن امیر بدر از طایفۀ آق قوینلو آن ولایت را مستخلص گردانید.

امیر شرف بن امیر بدر در تاریخی که عمش؛ کک محمد و برادرانش میر محمد و شاه علی بیگ در دست طایفۀ آق قوینلو گرفتار گشتند، او فرار کرده در گوشۀ مخفی به سر می‌برد تا آفتاب دولت سلاطین آق قوینلو به سرحد زوال رسید و صبح اقبالشان به شام اختلال انجامید که گفته‌اند:

تا نمیرد یکی به ناکامی
دیگری شادکام ننشیند

روز به روز آثار اقبال از جبهۀ آمال امیر شرف طالع و ساعت به ساعت ستارۀ طالعش در اوج رفعت لامع می‌شد تا بقیة السیف بختی را به دلالت و استمالت بر سر رأیت خود جمع نموده، هوای حکومت جزیره را در نظر خود جلوه داد و مدت سی سال که در پس زانوی یأس و نومیدی نشسته منتظر فرصت می‌بود که ناگاه به دستیاری بخت بلند و رهنمونی طالع ارجمند، به ارادۀ حکومت از کُنج عزلت، اسب همت به میدان جرأت رانده، ولایت موروثی را به ضرب شمشیر صاعقه کردار مستخلص ساخت و حاکم به استقلال گشته. درین اثنا عمش کک محمد و برادرانش شاه علی بیگ و میر محمد از قید تراکمه خلاص شده، بدو پیوستند و چون شاه اسماعیل صفوی خروج کرده، ولایت عراقین و آذربیجان را از طایفۀ تراکمه مستخلص گردانیده، پادشاه شد.

ولایت دیاربکر و موصل و سنجار را به ید تصرف درآورده، به ارادۀ تسخیر جزیره لشکر بدان طرف فرستاد و به دفعات در میانۀ طایفۀ قزلباش و امیر شرف مجادله و مقابله واقع شده، هر دفعه امیر شرف غالب آمد؛ چنانچه یکدفعه هزار و هفتصد کس به قتل رسیده، گروه انبوه اسیر و دستگیر شد و مرتبۀ دیگر خان محمد استاجلو که میر میران دیاربکر بود با برادرش قراخان به‌عزم تسخیر جزیره بر سر امیر شرف فرستاده، باز فتح میسر نشده، عودت نمود و در دفعۀ ثالث، یکان بیگ تکلوی قورچی باشی را از همدان با قورچیان نامدار و لشکریان جرار شجاعت آثار به‌عزم رزم امیر شرف و فتح ولایت جزیره روان گردانید و امیر شرف متوسل به عون عنایت الهی گشته، به مضمون آیۀ کریمه «کمْ مِنْ فِئَةٍ قَلِیلَةٍ غَلَبَتْ فِئَةً کثِیرَةً بِإِذْنِ اللَّهِ» دلیران نبرد آزما و هژبران بیشۀ وغا را جمع کرده و در برابر یکان بیگ صف آرا گشته، بعد از کوشش و کشش بسیار یکان بیگ را شکست داده از ولایت جزیره بیرون کرد و دیگر از آن روز لشکر قزلباش متعرض جزیره نشده و امیر شرف بعد ازین قضایا به چند وقت رخت هستی از عالم فنا به دار بقا کشید.

شاه علی بیگ بن امیر بدر بعد از فوت برادرش امیر شرف به استصواب عشایر و اعیان بختی متصدی امر حکومت جزیره شد و قلعه و نواحی فنیک را به برادرش میر محمد داد و در فرصتی که امراء کردستان به اتفاق، ارادۀ ملازمت شاه اسماعیل صفوی نموده، روانۀ خوی و تبریز شدند، شاه علی بیگ نیز فریب خورده و ایذاً و اهانتی که از طایفۀ بختی به قزلباش رسیده بود، بر طاق نسیان نهاده، به همراهی دوازده نفر از امرا و حکام کردستان متوجه خدمت شاه اسماعیل شد و شاه اسماعیل ذخیرۀ خاطری که از امیر شرف داشت، هضم نتوانست کرد. او را نیز همراه امرا و حکام کردستان در قید حبس و زنجیر کشید و بعد از مدتی که امرا و حکام مزبوره هر یک به طریق از قید خلاص شده، شاه علی بیگ نیز از آن بند رهایی یافته به جزیره آمد و در آن حین ولایت جزیره از نیابت شاه اسماعیل به ید تصرف اولاش بیگ؛ برادر خان محمد استاجلو بود.

در میانۀ ایشان مجادله و مقابله واقع شده، اولاش بیگ ترک حکومت جزیره نموده فرار کرد و قلاع و نواحی جزیره به تجدید، به ید تصرف شاه علی بیگ درآمد و بعد از آن به امیر شرف حاکم بدلیس عهد اخوت بسته، اظهار اطاعت به درگاه سلطان سلیم خان نمودند و پادشاه مزبور را ترغیب به تسخیر و فتح دیاربکر و آذربیجان و ارمن کردند و چون چند سال از حکومت شاه علی بیگ درگذشت به اجل موعود عالم فانی را بدرود کرد و ازو چهار پسر ماند؛ بدر بیگ و ناصر بیگ و کک محمد و میر محمد.

بدر بیگ قایم مقام پدر شد و اولاد ناصر بیگ و کک محمد که حکومت جزیره نموده‌اند، احوال هر یک به تفصیل مذکور خواهد شد و از امیر محمد، سلیمان بیگ نام پسر شجاع دلاور مانده در قید حیات است. بدر بیگ بن شاه علی بیگ بعد از فوت پدر بر مسند حکومت نشسته، آن دیار را به عدل و داد معمور و آبادان گردانید و قریب به هفتاد سال حکومت به استقلال کرد.

در دور سلطنت و ایام حشمت سلطان سلیمان خان غازی من اوله الی آخره به خدمات مبرورۀ پادشاهی و اشارات مامورۀ سلطانی قیام و اقدام نموده، در سفر وان و تبریز و فتح بغداد و سایر بلاد عراق عرب ملازم رکاب ظفر انتساب می‌بود اما به واسطۀ دو امر شنیع که از روی تهور و اعتماد به نیکوخدمتی ازو نسبت به عتبۀ علیّه سلطانی به ظهور آمد، پادشاه و وزیر عصر؛ رستم پاشا را ازو انحراف مزاج به هم رسید؛ یکی آنکه در دیوان همایون هنگام رخصت امرا و حکام در آخر سفر اعجام در محل دستبوس چون سلطان حسین بیگ؛ حاکم عمادیه را برو تصدر فرموده بودند، بدر بیگ قبول این معنی ننموده و مقید به دستبوس پادشاهی نشده، از دیوان بیرون رفت و بی‌آنکه از پادشاه و وزیر مرخص گردد متوجه جزیره شد و دوم آنکه در هنگامی که زینل بیگ حاکم حکاری به امداد و معاونت رستم پاشای وزیر به ارادۀ حکومت از آستانۀ سلیمانی عودت کرده، چون به ولایت جزیره رسید چنانچه قبل ازین به تفصیل مذکور شد، بدر بیگ معدودی چند از سفاکان و بی‌باکان بختی بر سر راه او فرستاده، همراهان زینل بیگ را بالتمام به قتل آورده، او را زخم بسیار زده، بر خاک بوار انداختند.

چون این خبر مسموع رستم پاشا گشت علاوۀ ذخیرۀ خاطر او شد و در دفعۀ ثانی چون بر مسند صدارت جلوس فرمود، میر ناصر؛ برادر بدر بیگ را تحریک نمود که طالب حکومت جزیره گشته، متوجه آستانۀ پادشاهی گردد و ناصر بیگ حسب الفرموده توجه به درگاه سلیمانی نموده به امداد حضرت آصف جاه، حکومت جزیره از دیوان پادشاه به ناصر بیگ عنایت شده، به جزیره عودت نمود. به مجرد رسیدن او بدانجا بدر بیگ به طرف سنجار رفته، حکومت را تسلیم برادر نمود.

بعد از دو سال بدر بیگ روانۀ آستانۀ پادشاهی شده، ناحیۀ طور و هیتم از ایالت جزیره تفریق کرده، حکومت جزیره، تکرار به بدر بیگ مقرر شد و مدة الحیات به‌موجب نشان مکرمت عنوان، حاکم ذی شوکت جزیره گشته به دارایی آنجا قیام نمود اما بر علانیه در مجالس و محافل اسرار تناول می‌کرده؛ چنانچه هر روز در مجلس او پانصد درم اسرار خرج می‌شده و قریب به صد درم خود به نفسه صبح و شام می‌خورده و دایم الاوقات وکیل خرج خود را تنبیه می‌نموده که قیمت اسرار را از وجه حلال داده، از زری که شبهه داشته باشد ندهی.

اما در سایر امور شرعیه و احکام دینیه به غایت می‌کوشیده و رعایت و حمایت فضلا و علما را کماینبغی مرعی داشته و علما و فضلای که در زمان او در جزیره مجتمع گشته‌اند، در هیچ عصر و زمان نبوده‌اند؛ مثل مولانا محمد برقلعی و مولانا ابوبکر و مولانا حسن سورجی و مولانا زین‌الدین ببی که در علم ظاهر و باطن سرآمد علمای زمان و خلاصۀ مشایخ دوران است و مولانا سید علی و غیرهم که مصنفات ایشان بین العلما متداول است.

و روایت است که نوبتی مولانا ابوبکر از بدر بیگ آزرده خاطر گشته از جزیره اراده بیرون رفتن کرد، بدر بیگ با اشراف و اعیان نزد مولانا رفته و او را به انعامات و خلع فاخره سرافراز ساخته و دلداری بی‌نهایت کرده باز به‌جای خود آورد و چون ناصر بیگ برادرش فوت کرد ناحیۀ طور و هیتم را به دستور اول ضمیمۀ ایالت موروثی ساخت و عمر طویل یافت و در آخر که عمرش از حدود نود گذشته و نزدیک به سرحد صد رسیده، انحطاط در عقل و فراست او پیدا شده، کارهای دور از عقل می‌کرد؛ چنانچه از ثقات، استماع افتاده که یک بار شخصی از دست قصاب شهر نزد بدر بیگ آمد، شکایت کرد که مرا اهانت کرده است. بدر بیگ تصور کرده که آن شخص قصار است که آن مرد ستم کرده.

فی الحال، استاد قصار را حاضر گردانید چوب سیاست زدند قصار بعد از خوردن چوب سوال کرد گناه بنده چه بود که سزاوار این سیاست گشتم بدر بیگ در جواب فرمود که به واسطۀ آنکه به فلان شخص اهانت کرده. قصار گفت یا امیر شخصی که او را اهانت کرده است قصاب است و من قصارم. بدر بیگ در جواب فرمود که قصار و قصاب یکی است اشتراک لفظی دارند، این قدر سهو را تلافی سهل است.

و چون به اجل موعود اجابت حق را لبیک گفت، ازو میر محمد نام پسری ماند. امیر محمد بن بدر بیگ در زمان حیات پدر مدار الملک بوده، به جمع مال و منال حرص تمام داشته. منقول است که دوازده هزار گوسفند بره‌دار داشته که هر سال مبلغ‌های کلی از نتایج آن حاصل می‌کرده و دیگر صد هزار مرغ به رعایا و مزارعان سپرده بود و از هر مرغی هر ساله چند دانه بیضه قرار داده می‌گرفت.

غرض که در کفایت مال و جمع منال ید طولی داشته و بعد از فوت پدر به استقلال تمام حاکم جزیره گشته، چون هفت سال از ایام حکومت او متمادی شد در تاریخ سنه ست و ثمانین و تسعمایه= که قره مصطفی پاشای لالا؛ وزیر ثانی به‌موجب فرمان سلطان مراد خان به تسخیر ولایت گرجستان و شیروان مأمور شد، میر محمد نیز به همراهی جیوش نصرت فرجام اسلام قیام می‌نمود.

چون عسکر قیامت اثر داخل گرجستان شد محمدی خان الشهیر به توقمق؛ پسرزادۀ قازق حمزه استاجلو میر میران چقور سعد و امام قولی سلطان قجار میر میران قراباغ و کنجه اران با موازی ده هزار سوار جرار قزلباش در جلدر نام محلی سر راه بر مصطفی پاشا گرفته، دوچار لشکر ستاره شمار شده، اتفاقاً در آن روز، درویش پاشای بیگلر بیگ دیاربکر به امر قراولی مأمور گشته، پیشرو عسکر اسلام بود و در جلدر نام مکان بعد از عصر قریب به غروب آفتاب ملاقات هر دو گروه در دامن کوه اتفاق افتاد، گردان گردان آن گروه انبوه را شی قلیل دانسته، از روی تهور و غرور موفور غافل از مکر سنین و شهور بر آن قوم حمله آوردند.

مبین گرچه شیری عدو را حقیر
بیندیش ازو کو بود شیرگیر
مناز از بهی ای زخیل بهان
که باشد به از به بسی در جهان
به سرپنچۀ آهنینت مناز
که آهنگرانند آهن‌گداز

گروه قزلباش، بعضی از مردمان پیشرو تا موازی دو سه هزار را در برابر لشکر روم نمایان ساخته، دلیران رزم‌دیده و هژبران کار آزموده در کمین‌گاه کوه آرمیده بودند. چون آن زمرۀ بی‌شکوه به نظر عسکر انبوه درآمد، دلیران گردان چون شیر غران بر آن جمع پریشان قزلباشان زور آورده، آن جماعت را که چون عقد ثریا فراهم آمده بودند، مانند بنات النعش پریشان ساختند که به یکبار قریب شش هزار مرد تازی سوار نیزه‌گذار از گریوۀ کوه چون سیل روان و اژدهای دمان آتشفشان بیرون آمده، بهئت مجموعی حمله بر لشکر پراکندۀ گردان آوردند و آواز دار و گیر و نالۀ کرنا و نفیر به فلک اثیر رسانیدند.

از شیهۀ بادپایان در آن معرکه، ستیز علامت روز رستخیز ظاهر گشت. دشت و هامون از خون دلیران مانند شفق گلگون شد و صبح اقبال خواص و عوام در آن وادی هولناک به شام رسید.

صدای سم و شیهۀ بادپای
درآورد ماهی و مه را ز جای
نمایان شد از هر طرف چوب تیر
چو رگ‌های غیرت به تن جای‌گیر
ز خونی که تیرک زد از فرقگاه
یلان را برافراخت پر کلاه
تبرزین به خون یلان گشته غرق
چو تاج خروسان جنگی به فرق

القصه میر محمد به اتفاق صاروخان بیگ حاکم حزو و دومان بیگ زرقی و میر محمد فنیکی در آن معرکه به قتل رسید و آخر الامر شکست بر لشکر قزلباش افتاده، موازی سه چهار هزار کس از طرفین در معرض تلف درآمد و در محلی که میر محمد به قتل رسید، مقدار دویست هزار التون سرخ سکۀ سلطانی به غیر از امتعۀ مرصع و آلات در خزینۀ او موجود بود و اولادش منحصر به سلطان محمد نام پسری در سن پنج سالگی و چهار دختر وارثی (دیگر) نداشت و درین عصر کسی از حکام کردستان به این مقدار خزینه، مالک نشده بود.

سلطان محمد بن امیر محمد: وی از دختر ملک محمد بن ملک خلیل؛ حاکم حصنکیفا متولد شده، در صغر سن از پدر بازماند و عادت کردستان آن است که چون پسر خوردسال از پدر، یتیم ماند، او را ملقب و مخاطب به اسم پدر می‌کنند و یحتمل که به واسطۀ علم سلطان که در اول اسم واقع شده، غفلت کرده، نام او را محمد گذاشته باشند. «العلم عند الله».

اما چون مادر او عورت عاقله بود و مبلغ خطیر از پدر و پسر بدو میراث مانده بود و اژمان ملک و آقایان عشیرت بختی را به انعام و احسان تسلی و خوشنود گردانیده، با رعایا و متوطنان آنجا به طریق رفق و مدارا سلوک نمود و دختران خود را به میر ناصر و شرف بیگ اولاد خان ابدال داده، رتق و فتق مهمات جزی و کلی آن دیار را در کف کفایت اولاد خان ابدال گذشت و فی الواقع به نوعی در حفظ و حراست و ضبط و صیانت ولایت جزیره قیام و اقدام نمود که مزیدی بر آن متصور نبود و یکدفعه پسر خود را برداشته به آستانۀ سلطان مراد خان به استنبول برد، ارکان و اعیان آنجا را به تحف و هدایا و تنسوقات گران‌بها خوشدل گردانید و از جانب پادشاه به خلعت فاخره و تجدید برات ایالت مفتخر و سرافراز گردانیده، رخصت انصراف حاصل نموده، به جزیره عودت کردند.

چون مدت پنج سال از ایام حکومت او منقضی گشته، والدۀ خیره‌اش وفات کرد. او نیز بعد از چند روز مریض گشت. در تاریخ سنه احدی و تسعین و تسعمایه= مرغ روح قدسی آشیانش از قفس بدن پرواز کرده بر شاخسار طوبی جا گرفت و به روایتی، وارثان ملک و معاندان، سمیّات در طعام او کرده او را مسموم گردانیدند و از اولاد بدر بیگ کسی دیگر نمانده منقطع النسل شد.

ناصر بیگ بن شاه علی بیگ در زمان سلطنت سلطان سلیمان غازی در ایام وزارت رستم پاشای؛ وزیر اعظم، ندیم مجلس شریف سلطانی و مدبر امور آصف برخیای ثانی؛ درویش محمود کله جیری بود و این درویش محمود در اصل از عشیرت روژکی است و در طرز اشعار و اسلوب انشا از شاگردان مولانا ادریس است و مدتی منصب انشای شرف بیگ حاکم بدلیس بدو متعلق بود. بعد از قتل شرف بیگ به دیار روم افتاده، معلم دختر سلطان سلیمان خان که منکوحۀ رستم پاشا بود شد. آهسته آهسته کار و بار او به جایی رسید که مراجعت اکثر حکام کردستان بدو بود. ازین جهت رستم پاشای وزیر بر کماهی احوال کردستان واقف شده، تغییرات و تبدیلات در حکام آنجا واقع شد.

غرض از تمهید این مقدمات آن است که سابقاً مذکور شد که رستم پاشای؛ وزیر اعظم، ناصر بیگ را تحریک فرمود که با برادر خود بدر بیگ مخالفت نموده، طالب حکومت جزیره گردد و او حسب الاشارة روانۀ آستانۀ ملک آشیانۀ سلیمانی گشته، تفویض ایالت جزیره بدو شد.

چون دو سال از دارایی او مرور کرد، بدر بیگ نیز متوجه درگاه پادشاهی شده، ناحیۀ طور و هیتم را از ایالت جزیره تفریق کرده، به طریق سنجاق به امیر ناصر تعیین نمود و ایالت جزیره را به خود مقرر کرد و بعد از اندک فرصتی ناصر بیگ در طور و هیتم وفات نموده، بدر بیگ نواحی مزبور را به دستور سابق الحاق ولایت خود کرد. غرض که باعث تغییرات و تبدیلات و غیرهم که در حکام کردستان واقع شده، به اعتقاد بعضی از اکابر از اثر استادی درویش محمود کله جیری است.

القصه چون ناصر بیگ وفات کرد، خان ابدال پسر او باز به ارادۀ سنجاق طور و هیتم در زمان سلطان سلیم خان و وزارت محمد پاشای؛ وزیر اعظم روانۀ درگاه پادشاهی شده، بلکه دیو غرور سودای حکومت جزیره در کاخ دماغ او نهاده، در تلاشی ایالت مساعی بود و محمد پاشای وزیر به واسطۀ دوستی بدر بیگ، بلکه به جهت نظام و انتظام عالم و محبت خاندان حکام عظام در صدد زجر و اهانت خان ابدال شده، رای او بر آن قرار گرفت که خان ابدال را محبوس گردانیده، گوشمال به‌سزا دهد.

بنابرین محمد آغای چاوش‌باشی را با چند نفر از چاوشان درگاه عالی به طلب خان ابدال فرستاد. اتفاقاً خان ابدال با جمعی از امیرزادهای بختی و چند نفر از ملازمان خود که به جامع ادرنه به گذاردن فریضۀ عصر رفته بود، بعد از ادای نماز، چاوش‌باشی با جمعی از چاوشان بدو رسیده، او را به دیوان وزیر اعظم دعوت کردند.

طایفۀ اکراد می‌گویند که چون درین وقت چاوش‌باشی پادشاه با چند نفر از چاوشان به طلب خان ابدال آمده‌اند، ظاهراً علامت خوب نیست، یحتمل که قصد او کرده‌اند که او را به قتل آورند. به‌مجرد مظنۀ شیخ شیخان نام، کُردی از ملازمان خان ابدال از عقب چاوش‌باشی درآمده، خنجری در میان دو کتف او فروبرد که سر از سینۀ او به در آورد.

چاوشان رفیق او چون این حال مشاهده کردند پراکنده گشته، نزد وزیر اعظم رفتند و اوضاعی که از آن کُرد به ظهور آمده بود، به عرض وزیر رسانیدند و خان ابدال و رفقای او ازین قضیه سراسیمه گشته، تفرقه و پریشانی راه یافت و بالتمام در شهر ادرنه پراکنده گشته، در کوش‌ها متواری شدند و بعضی از شهر بیرون آمده، روی در صحرا نهادند و مردمان شهر حسب الفرمان وزیر و پادشاه به گرفتن خان ابدال و به‌دست آوردن ملازمان، مأمور گشته، دلالان در کوچه و محلات ادرنه منادی کرده اطراف و جوانب را تفحص نموده فی الفور خان ابدال و اکثر تابعان او را گرفته و در دیوان حاضر گردانیده و همان لحظه فرمان قضا جریان پادشاهی به قتل خان ابدال و تابعان او نافذ گشته، او را با موازی صد نفر از اعیان به قتل آوردند و اموال و اسباب او را ضابطان بیت المال ضبط کرده، داخل خزینۀ عامره نمودند و ازو هفت پسر نیکو سیر در صفحۀ روزگار یادگار ماند.

1. امیر ناصر و 2. امیر شرف و 3. امیر محمد و 4. شاه علی و 5. امیر سیف‌الدین و 6. امیر عزالدین و 7. امیر ابدال.

اولاً امیر ناصر از نیابت سلطان محمد؛ حاکم جزیره به سفر روان رفته بود و در هنگام مراجعت از آن سفر در سر قلعۀ قارص خبر فوت سلطان محمد به سمع فرهاد پاشای؛ وزیر سردار رسید و رای صواب‌نمای سردار نصرت شعار بر آن قرار گرفت که حکومت جزیره را به یکی از وارثان ملک که همراه عسکر ظفر عنان بودند، تفویض نماید.

اعیان بختی اتفاق به حکومت امیر ناصر نموده به نزد راقم حروف آمدند که فقیر، احوال ایشان را به عرض سردار رسانیده، قبول فرمودند که حکومت ایالت جزیره بدو مرحمت نمایند اما امیر عزیز؛ ولد کک محمد به وساطت بالی چاوش در خفیه به عرض سردار می‌رسانید که از سلطان محمد موازی صد هزار سکۀ سلطانی و اسباب و اموال بی‌قیاس مانده و به‌غیر از دو همشیره وارث دیگر ندارد و من از امیر ناصر به امر حکومت اقربم. اگر ایالت جزیره به من تفویض شود، موازی صد هزار فلوری سلطانی از مال سلطان محمد و دوانزده هزار فلوری از مال خود به خزینۀ پادشاهی عاید می‌سازم.

سردار کفایت شعار این سخن را فوز عظیم دانسته، روز دیگر که موعد دستبوس امیر ناصر بود به اتفاق امیر عزیز هر دو را در دیوان حاضر گردانیده، سردار توجه به اعیان بختی کرده، گفت که از امیر ناصر و میر عزیز کدام یک به سلطان محمد متوفی نزدیکترند. اعیان جزیره گفتند که امیر عزیز بیگ واسطۀ نزدیکتر است. سردار فرمود که ایالت جزیره به حسب ارث به امیر عزیز می‌رسد، به او ارزانی داشتن اولی و انسب می‌نماید. باز اعیان جزیره در جواب فرمودند که اگرچه میر عزیز به سلطان محمد نزدیک است و به حسب ارث حکومت بدو می‌رسد اما بالتمام عشایر و قبایل و اعیان ولایت‌خواهان میر ناصرند و او از برای حفظ و حراست و ضبط و صیانت مملکت از حکام سابق نیز بهتر است. سردار گفت هرچند همچنین است اما من حکومت را به امیر عزیز می‌دهم.

شخصی از اعیان بختی در جواب مبادرت نموده، گفت که حکم سلطان سلیمان غازی هست که هر کس را که عشایر و قبایل قبول داشته باشند در میانۀ خود حاکم سازند. ما حکومت میر عزیز را قبول نداریم. سردار ازین کلمات آشفته گشته، جلاد طلب کرد و در خیمۀ دیوانخانه، میر ناصر را در روز پنجشنبه بیست و نهم شهر رمضان المبارک سنه احدی و تسعین و تسعمایه= به قتل آورد. ولولۀ قیامت اثر و علامت فزع اکبر به عالمیان، آشکارا نمود و سیلاب اضطراب از دیدۀ شیخ و شاب بر بی‌گناهی او روان ساخت و بصایر صغار و کبار اولو الابصار را خیره کرد.

بگردید عالم از آیین خویش
که آمد عجب مشکل سخت پیش
ز اندوه آن ماتم جان‌گسل
روان گشت از دیده‌ها خون دل

بعد از آن، تفویض ایالت جزیره به میر عزیز نموده، او را به خلعت پادشاهانه و نوازشات خسروانه مفتخر و سرافراز کرد و بالی چاوش را همراه او نموده، به ضبط جزیره فرستاد و امیر شرف با سایر اخوان و احبا در ناحیۀ طنزی منزوی شد و مآل حال ایشان، عنقریب مرقوم قلم شکسته رقم خواهد شد. «بعون الله الملک الحمید المجید».

امیر عزیز بن کک محمد چون به امداد و معاونت فرهاد پاشای وزیر، متصدی امر حکومت جزیره شد و یک سال و چهار ماه از حکومت او منقضی گشت، عثمان پاشای وزیر اعظم، حکومت جزیره را به میر محمد بن خان ابدال مفوض نمود و میر عزیز معزولاً در سفر تبریز همراه عساکر نصرت فرجام اسلام به خدمات مرجوعه پادشاهی قیام و اقدام کرده، بعد از آن از جزیره بیرون آمده در سنجار اوقات می‌گذرانید.

چون عثمان پاشا در تبریز وفات کرد و دفعۀ دیگر فرهاد پاشا سردار گشته متوجه دیار عجم شد، میر عزیز در ارضروم به خدمت سردار آمده، به شرط آنکه سی قریه از قرای کفره تابع جزیره، داخل خواص همایون پادشاهی بوده باشد و هر سال موازی شصت هزار فلوری از حاصل قرای مزبوره، داخل خزینۀ عامره نماید، ایالت جزیره بدو ارزانی شد و امیر محمد از استماع این خبر روانۀ آستانۀ سلطان شد و چون زمام مهام وزارت به کف کفایت سنان پاشا درآمد، حسب الاستدعای میر عزیز میر محمد را که در میانۀ فتنه و فساد واقع نشود، به طرف روم ایلی فرستادند و ناحیۀ طنزی که محل سکونت و مدد معاش امیر شرف و برادران او بود، امیر عزیز به طریق سنجاق به حاجی بیگ نام پسر خود نامزد کرد و رفع و دفع اولاد خان ابدال را پیشنهاد همت ساخت. از روی رفاهیت و فراغت بلاممانعت و مشارکت غیری به حکومت و دارایی قیام نمود و چون چند روز بدین وتیره گذشت امیر شرف بن خان ابدال به اتفاق برادران خود؛ امیر عزالدین و امیر سیف‌الدین و امیر ابدال که هر یک نهالی بودند در بوستان ایالت رسیده و سروی بودند در گلستان حکومت سر به عیوق کشیده، که عشایر و قبایل شیفتۀ لطافت شمایل و فریفتۀ حسن الطاف ایشان به صد دل شده بودند، به‌عزم منازعت میر عزیز کمر عداوت در میان جان بسته به ارادۀ بازخواست خون میر ناصر؛ برادر ایشان، متعرض گماشتگان او شدند بلکه دست تصرف میر عزیز را از ولایت جزیره کوتاه ساخته به غیر از شهر و قلعه، محلی دیگر در تصرف او نماند.

امیر عزیز بالضرورة حفظ و حراست شهر و قلعه را در عهدۀ اهتمام حاجی بیگ؛ پسر خود و میر هاوند برادرزادۀ خود نموده، به‌عزم انتقام اولاد خان ابدال روانۀ درگاه گیتی‌پناه پادشاهی شد و امیر شرف با برادران، اطراف و جوانب قرا و نواحی جزیره را ضبط نموده، اکثر طوایف بختی با او اتفاق کرده، بر سر قلعه آمده شروع در محاصره نمودند و چون ایام محاصره به چهل روز امتداد یافت و از میر عزیز امداد و معاونت بدیشان نرسیده، کار ایشان به سرحد اضطرار رسید.

قضا را درین اثنا حاجی بیگ که به جهت امداد و طلب معاونت نزد ابراهیم پاشای میر میران دیاربکر رفته بود، فوت کرده، میر هاوند با معدودی چند اهل و عیال میر عزیز را در قلعه گذاشته در نصف اللیل درِ قلعه را گشاده، بیرون رفت و امیر سیف‌الدین؛ برادر امیر شرف ازین مقدمه واقف گشته، سر راه برو گرفت در میانۀ ایشان محاربه و مجادله واقع شده، امیر سیف‌الدین در آن معرکه در دست امیر هاوند به قتل رسید و میر هاوند جان به سلامت از آن ورطه به در برد اما امیر شرف و امیر عزالدین به قلعۀ جزیره درآمده، اموال و اسباب میر عزیز و سایر احبای او را نهب و غارت کردند و اهل و عیال او را به طریق اسیری به دست طایفۀ اکراد داده، جاری‌های مطربه، مدخولۀ او را در میانۀ خود قسمت کرده متصرف شدند و پسر خوردسال میر عزیز نیز در میانه، ضایع گردید.

چون این احوال در آستانه، شایع گشته به سمع همایون اعلی رسید، حسین پاشای میر میران موصل را همراه میر عزیز نموده، فرمان واجب الاذعان به نام امرا و حکام کردستان نافذ گردید که به اتفاق حسین پاشا بر سر جزیره رفته، آن ولایت را از دست منازعان بیرون آورند و به تصرف میر عزیز داده، میر شرف و برادران او را که به تغلب در جزیره نشسته‌اند، به دست آورده، اعمال ناصواب ایشان را در کنار ایشان نهند و به نوعی در تأدیب ایشان اقدام نمایند که سایر متمردان از آن عبرت گیرند و حسین پاشا به امتثال امر، مبادرت نموده، به اتفاق محمد بیگ حاکم حزو و لشکر موصل در زمستان سنه تسع و تسعین و تسعمایه= متوجه جزیره شد.

چون امیر شرف و برادران از توجه او خبردار گشته، قلعه و شهر را خالی گذاشته به طرف طنزی رفتند و از آنجا اهل و عیال خود را برداشته، به جانب خیزان و مکس رفتند و حسین پاشا میر عزیز را در درون قلعۀ جزیره گذاشته، عودت نمود و بعد از معاودت پاشا، امیر شرف به اتفاق برادران و اکثر اعیان متوجه محاصرۀ قلعۀ جزیره شد و میر عزیز را تاب مقاومت و تحمل صدمت ایشان نبود، قلعه و شهر را خالی گذاشته با امیر هاوند، سالک طریق فرار گشت و امیر شرف، او را تعاقب نموده، میر هاوند در اثنای تکامش در دست امیر شرف به قتل رسید و میر عزیز را بعد از چند روز در صحاری و بیابان، مرده و بی‌جان یافتند.

چنین است دستور چرخ کهن
که چون سر بر آری بر آرد ز بن
درین لاجوردی سرای دودر
ز دنبال مطرب رسد نوحه‌گر

امیر محمد بن خان ابدال چون در تاریخ سنه احدی و تسعین و تسعمایه= فرهاد پاشای وزیر اعظم، میر ناصر برادر میر محمد را به قتل آورد. تفویض ایالت جزیره به میر عزیز نموده، بالی چاوش را به ضبط اموال سلطان محمد فرستاد و امیر محمد عورت و فرزندان برادر مقتول خود را برداشته، به رسم دادخواهی متوجه درگاه عرش اشتباه پادشاهی شد.

اتفاقاً فرهاد پاشا از سرداری عسکر دیار عجم به واسطۀ بعضی تقصیرات رفع شده، سرداری به عثمان پاشا مفوض گشت. امیر عزیز را از حکومت معزول کرده، تفویض ایالت جزیره به امیر محمد نمود و چون عثمان پاشا در تبریز فوت شد و دفعۀ دیگر، سرداری دیار عجم به فرهاد پاشا مفوض گردید؛ چنانچه قبل ازین گذشت، میر عزیز در ارضروم به خدمت فرهاد پاشا آمده، به شرط آنکه سی قریۀ ارامنه از ولایت جزیره، داخل خواص همایون پادشاهی بوده باشد و هر سال مبلغ شصت هزار فلوری از محصول قرای مزبوره تسلیم خزانۀ عامره نماید، ایالت بدو ارزانی گشت.

و میر محمد معزول متوجه درگاه خاقان جمجاه شد و بنا بر مقدمات چند حسب الاشارۀ فرهاد پاشا، میر محمد روانۀ ولایت بدون شد که در آن ولایت جهة او وظیفه تعیین گشته که مدة الحیوة در آنجا ساکن باشد و امیر شرف و سایر برادران او در سفر گرجستان در رکاب ظفر انتساب سردار نصرت شعار بودند و بعد از معاودت سردار نصرت قرین ظفر شعار از جهاد و غزای کفار، امیر شرف مع برادران به ناحیۀ طنزی رفته، منزوی شدند اما آن ناحیه را نیز میر عزیز بدیشان نگذاشته از دیوان پادشاهی به طریق سنجاق به اسم پسر خود؛ حاجی بیگ برات گذرانید و چون میر عزیز به جزیره آمد درین دفعه همگی همت به قلع و قمع اولاد خان ابدال گماشت اما تدبیرش موافق تقدیر نیفتاد و همچنانکه از سیاق کلام گذاشته، به وضوح می‌پیوندد، میر عزیز و پسرش حاجی بیگ و برادرزاده‌اش میر هاوند و سایر اولاد ذکور و اناث ایشان برطرف گشته، منقطع النسل شدند و امیر شرف به حسب رشد و تمیز، متصدی امر حکومت گشته، برادرانش را به ضبط قلاع و نواحی مأمور گردانید.

چون این خبر در آستانۀ اقبال آشیانۀ سلطانی مسموع اعیان و ارکان شد، کس به استعجال به جانب بوسنه فرستاده، امیر محمد را از آنجا به دارالسلطنۀ اسلامبول آوردند و ایالت جزیره را به استدعای ابراهیم پاشای وزیر، بدو عنایت کرده، محمد پاشای بوسنوی میر میران دیاربکر را با امرای کردستان مأمور گردانیدند که میر محمد را به جزیره آورند و آن ولایت را از برادران او مستخلص نموده، بدو سپارند.

محمد پاشا چون به اتفاق امرای دیاربکر متوجه جزیره گشت امیر شرف بلامنازعه و مناقشه، قلعه و ولایت را تسلیم برادر خود؛ میر محمد نموده، خود متوجه ناحیۀ طنزی شده، در آنجا ساکن گشت و بعد از چند روز اعیان بختی در میانه افتاده، امیر شرف را به جزیره آوردند. برادران به یکدیگر ملاقی گشته، کرک آشتی نموده، ناحیۀ شاخ را و بعضی قرا و مواضع دیگر، قریب به نصف ولایت جزیره به وظیفۀ امیر شرف و سایر برادران و تابعان ایشان مقرر داشت و نفس شهر و بعضی نواحی دیگر را به خود گذاشت؛ مشروط به آنکه ادای مبلغ یک صد و پنجاه هزار فلوری که به پادشاه و وزیر تقبلات شده، میر محمد ادا نماید. از جانبین به این قرار راضی گشتند.

چون چند روز برین وتیره گذشت، جملۀ اعیان بختی میل به طرف امیر شرف کردند. چون امیر محمد از عشایر و قبایل، این اوضاع مشاهده کرد و دانست که از عهدۀ تقبلات که مبلغ خطیر است بیرون نمی‌آید، جزیره را گذاشته بیرون آمد. چون استحقاق و قابلیت امیر شرف معلوم اشراف و اعیان دولت و ارکان سعادت پادشاه مغفرت پناه؛ سلطان مرادخان شد، ایالت جزیره به او ارزانی گشته، منشور ایالت و نشان حکومت به نام میر شرف عز اصدار یافته، به جزیره فرستادند.

میر محمد از استماع این اخبار فرار نموده ملتجی به محمد بیگ حاکم حزو شد. چون منکوحۀ میر محمد، همشیرۀ محمد بیگ بود، اهل و عیال خود را در حزو گذاشته به امداد و معاونت او روانۀ درگاه پادشاهی شده از مرحمت بی‌نهایت خسروی سنجاق حسنکیفا بدو ارزانی شده، در هنگام فتح و تسخیر قلعۀ اکری و محاربۀ کفار فجار چون (فتح) و ظفر در رکاب نصرت اثر سلطانی بود و حالت تحریر حکومت جزیره از دیوان سلطان محمد خان غازی خلدت خلافته بدو مقرر گشته اما از میر شرف واهمه پیدا کرده، جرأت آمدن نمی‌تواند کرد.

امیر شرف بن خان ابدال زبدۀ دودمان و گزیدۀ خاندان حاکمان جزیره است. در میدان سخاوت و مردانگی به چوگان مروت و فرزانگی، گوی تفوق و رجحان از امثال و اقران ربوده و در معرکۀ دلاوری و شجاعت و هنگامۀ بهادری و شهامت، قوت بازوی کامکار و ضرب شمشیر صاعقه کردار، دستبردهای مردانه نموده.

بود به روز سخایش ز جود حاتم ننگ
بود به گاه وغایش ز رزم رستم عار

و الحق رعیت و سپاهی از عدل و انعام او برخوردار و آشنا و بیگانه از حسن خلق او ممنون و منت‌دار و دور و نزدیک از جان و دل، هواخواه و دوست و دشمن از اطوار پسندیده و اخلاق حمیده‌اش دولتخواه.

طرز خلق سامی او نوع انسان را کمال
جود کف کافی او نخل احسان را ثمر
گردد از حسن نضارت رشک بستان ارم
گر به شورستان سحاب لطف او ریزد مطر

بعد از قضایای که میانۀ امیر عزیز و امیر هاوند و امیر شرف و برادران واقع شد؛ چنانچه در احوال امیر عزیز به تفصیل مذکور گشت، زمام مهام امور حکومت جزیره در قبضۀ اقتدار امیر شرف آمد، در حفظ و حراست و ضبط و صیانت آن ولایت کمال اهتمام به جا آورد.

در خلال این احوال، وزیر عصر؛ میر محمد برادر میر شرف را از بوسنه آورده ایالت جزیره را بدو مفوض گردانید و چنانچه قبل ازین گذشت، میر محمد به واسطۀ عدم استحقاق، در حکومت کاری نساخته باز از دیوان سلطانی، ایالت جزیره به امیر شرف عنایت کردند.

چون چند روز از ایام حکومت او متمادی شد، برادرش امیر عزالدین را هوای حکومت جزیره در سر افتاده، مرغ آرزو در کنگرۀ کاخ دماغ او آشیان نهاد. هر روز اطراف و جوانب جزیره را نهب و غارت کرده، جمع کثیر از اجامره و اجلاف رنود و اوباش بر سر رأیت او مجتمع گشته، شرف بیگ ازو خایف و خاسر می‌بود. تا روزی او را به نزد خود طلبیده با چند نوکر معتمد خود مقدمه ساخت که چون امیر عزالدین درون خانه شود کار او را تمام سازند و ایشان را در درون خانه پنهان کرده، کس به طلب میر عزالدین فرستاد.

چون امیر عزالدین قدم در درون خانه نهاد متواریان از کمین‌گاه بیرون آمده، کاخ دماغ او را از باد نخوت و غرور خالی گردانیدند و دیگر از آن روز حاکم به استقلال گشته به حکومت جزیره مبادرت می‌نماید و به حسن عدل و داد، آن ولایت را معمور و آبادان گردانیده، امید که موفق باشد.