در ذکر امراء زرقی
و آن مشتمل بر چهار شعبه است: بر ضمیر فیض پذیر سخنوران بلاغت فرجام و خاطر مهر مآثر مورخان فصاحت انجام صورت این قصه در حجاب ظلام نماند که نسب امراء زرقی به اعراب شام میپیوندد. شیخ حسن بن سید عبدالرحمن نام؛ شخصی به حسب تقدیر از آن دیار فیض اثر جلای وطن کرده به ولایت ماردین آمده، در آنجا به عبادت و ریاضت مشغول گشته و دایم به لباس کبود، ملبس بوده، بدان واسطه، بین الناس به شیخ ازرقی اشتهار داشت و یحتمل که چون اعراب ازرق، کبود چشم را میخوانند، شیخ بدان صفت موصوف بوده باشد.
به هر تقدیر همزه برای کثرت استعمال عوام، افتاده به زرقی مشهور شده و از وفور تقوی و ورع شیخ حسن جمع کثیر از اعیان ولایت ماردین، مرید و معتقد او گشته، پادشاه عصر ازو متوهم گشته، او را در قلعۀ ماردین محبوس گردانید و بعد از چند روز کشف و کرامات از شیخ به ظهور آمده، جذبۀ درویشانه، پادشاه را مرید و مخلص ساخته، شیخ را از قید، اطلاق داده و زبان استکانت به اعتذار گشاده، شرایط تعظیم و تکریم بهجا آورده، دختر خود را به عقد نکاح او درآورده، ازین جهت مردمان آن دیار را اعتقاد زائد الوصف به شیخ حسن ازرقی پیدا گشته، بعد از فوت پادشاه قایم مقام او شده، اولاد خود را به امارت اطراف و جوانب فرستاد و هر یک ناحیه از نواحی ولایت، متصرف گشته، حاکم آنجا شدند.
شعبۀ اوّل در ذکر امراء درزینی: شخصی که از اولاد شیخ حسن زرقی به درزنی درآمده، هابیل نام داشته و نام پسرش قابل و درزنی قلعه بوده که در میانه، کلیسای عظیم داشته، در محل که آن قلعه در دست کفار فجار بوده آن را دیرزیر میخواندهاند.
آخر که هابیل و قابل آنجا را مستخلص گردانیده به قبضۀ تصرف درآوردند، از کثرت استعمال، درزینی شده و آنچه از امراء ایشان تحقیق گشته، نوشته میشود. امیر حمزه بن امیر خلیل بن امیر غازی مدتی بهموجب نشان شاه اسماعیل صفوی امارت درزینی به میر حمزه متعلق بود. بعد از وفات او پسرش محمد بیگ به اتفاق امرا و حکام کردستان اطاعت درگاه فلک اشتباه سلطان سلیم خان نموده، به عنایت عالم آرای خسروانی سربلند و به عواطف علیّۀ سلطانی، ارجمند شده، امارت درزینی بدو عنایت شده و چون مدتی از ایام حکومت او متمادی شد ازین دیر فانی به منزلگاه جاودانی خرامید و ازو چهار پسر در صفحۀ روزگار ماند؛ علی بیگ و شاه قلیبیگ و یعقوب بیگ و جهانشاه بیگ.
علی بیگ بن محمد بیگ بعد از فوت پدر، برادران با او در مقام عداوت درآمده بر سر حکومت، خصومت آغاز کردند. آخر الامر به قوت بازو ولایت را از منازعات انتزاع کرده، هفت سال حکومت به استقلال نمود. بعد از فوت او برادرش شاه قلی بیگ بن محمد بیگ در تاریخ سنه احدی و اربعین و تسعمایه= بهموجب نشان مکرمت عنوان سلطان سلیمان خان غازی والی ولایت موروثی گشته، بهجای برادر متمکن شد و چون مدت هشت سال امارت نمود در هنگام معاودت از درگاه سلیمانی در قصبۀ بولی به دست ناصر بیگ زرقی کردکانی به واسطۀ عداوتی که در مابین ایشان بود، با چند نفر از ملازمان به قتل رسید.
یعقوب بیگ بن محمد بیگ بعد از قتل برادرش شاه قلی بیگ حسب الفرمان سلیمانی حاکم جمع دیوان زرقی شد و او مردی بود در حد ذات به فضایل نفسانی آراسته و به سخنان اهل الله و فقرا میل عظیم داشته، صوفیوش و موحد روش و نیکو رأی بوده و طبع نظم داشته، اشعار محققانه و بیان موحدانه ازو سر زده، اکثر اشعارش به زبان کردی است؛ بلکه در آن فن دیوانی دارد.
در حسن آداب و اسلوب معاشرت و طرز مملکتداری وحید زمان خود بوده چون بیست و پنج سال حکومت نمود، خود را به طوع و رغبت از آن شغل خطیر خلع کرده، دومان بیگ؛ پسر خود را بهجای خود به امارت زرقی نصب کرده، چون دو سال ازین قصه گذشت در هنگام سفر شیروان در جلدر نام؛ مکان با امراء کردستان در دست قزلباش به قتل رسید و یعقوب بیگ بعد از کشته شدن دومان بیگ؛ پسرش به یک سال به عالم آخرت انتقال کرد و از دومان بیگ، محمد بیگ و علی بیگ نام؛ دو پسر ماند.
محمد بیگ بن دومان بیگ چون پدرش در سنه ست و ثمانین و تسعمایه= به درجۀ شهادت رسید به حسن اهتمام جدش یعقوب بیگ در سن پانزده سالگی جانشین پدر شد. با وجود خوردسالگی در امور ریاست و آداب امارت قیام و اقدام نمود که محسود اقران گشته، پایۀ قدر و منزلت از آبا و اجداد خود بگذرانید.
و محمد بیگ کردکی به واسطۀ عداوت قدیمی و به تحریک شمسالدین، کدخدای حزو که با او رابطۀ قرابت داشت به هواداری او در مقام انتقام درآمده، از وسوسۀ شیطانی و غرور نفسانی چو آتش سرکشی کرده، بعضی از قرا و مواضع درزینی را نهب و احتراق بالنار کرده، ضرر کلی بدان دیار رسانید و محمد بیگ نیز بعضی از بنیعمان و مردمان یکجهت خود را به دفع فساد او مأمور گردانیده، به حفظ و حراست سرحد و سنور خود تعیین کرد.
اتفاقاً محمد بیگ به طریق معهود قصد حدود کرده در میانۀ ایشان مجادله و مقاتله روی نمود. به ضرب پیکان آبدار و تیغ خونخوار محمد بیگ به خاک بوار افتاد. چون او را زخمدار از آن معرکه برداشتند رمقی از حیات باقی مانده بود که به قلعۀ کردکان بردند.
بعد از یک روز که در آنجا بود جان به قابض ارواح سپرد و محمد بیگ بن دومان بیگ، بعضی آغایان خود را که محرک سلسلۀ فساد بودند از میانه برداشته، اموال و ارزاق ایشان را متصرف گشته، استقلال تمام پیدا کرد. الحال که تاریخ هجری در سنه خمس و الف1005 است لا ممانعت و مشارکت کماینبغی به امارت آنجا مبادرت مینماید.
درین مدت به واسطۀ قرابت سلسلۀ حکام حزو، خواست که به امداد امیر شرف؛ حاکم جزیره، محمد بیگ ولد خضر بیگ را از حکومت حزو معزول کرده، بهاءالدین بیگ ولد مراد خان را در حزو حاکم سازد و مباشرت به این امر عظیم از حیز امکان بیرون بود، بعضی خجالت و انفعال، او را بین الاقران دست داد. چون جوان است امید که حق تعالی او را به عنایت و مروت و وفا فایز گرداند.
شعبۀ دویّم در ذکر امراء کردکان: سابقاً رقم زدۀ کلک بیان گردید که هابیل نام شخصی از اولاد شیخ ازرقی به فتح دیرزیر آمد. قابل پسر او با دختر کابلی مباشرت و معاشرت کرده، ازو پسری به وجود آمد. از شرم و خجالت نخواست که پدر بر آن قضیه مطلع گردد، پسر را به جانب کردکان فرستاد و امراء کردکان از نسل آن پسراند و با امراء درزینی بنیعماناند و میر ناصر کردکانی به واسطۀ قریۀ منار که در ما بین درزینی و کردکان واقع است، دایم الاوقات با امراء درزینی منازعت مینمود و هرکدام ازین دو طایفه که قوت قاهره داشته، به زور بازو قریۀ مزبوره را تصرف کردهاند تا در تاریخی که شاه قلی بیگ درزینی به آستانۀ سلطان سلیمان خان رفته، مقررنامۀ همایون گرفته که قریۀ منار داخل ولایت درزینی باشد.
از استماع این اخبار، ناصر بیگ را شعلۀ غضب از کانون سینه زبانه کشیده در صدد انتقام او درآمد. فی الفور با جمعی از ملازمان خود به عزم آنکه در راه استنبول در هر محل و مکان که به شاه قلی بیگ رسد او را از پای درآورد، روانه شد. اتفاقاً در قصبۀ بولی بدو رسید که فیصل مهمات خود داده، معاودت نموده بود، دوچار یکدیگر شده، در میانۀ ایشان مجادله و مقاتله واقع شده، شاه قلی بیگ با معدود چند از نوکران که همراه داشت به قتل رسیدند.
چون میر لوای بولی به این قضیه مطلع گشت اعیان و اهالی آنجا را جمع ساخته، هجوم بر سر ناصر بیگ آوردند و او را با سی نفر از ملازمان، اسیر و دستگیر کرده، حقیقت احوال را معروض پایۀ سریر خلافت مصیر گردانید و از موقف جلال فرمان قضا جریان به قتل ناصر بیگ و نوکران نافذ گشته، او را با سی نفر از رفقا از درختانی که در سر راه واقع شده صلب کردند تا عبرت سایر متمردان گردد.
محمد بیگ بن ناصر بیگ بعد از قتل پدر تفویض امارت کردکی بدو عنایت شده، به مضمون حدیث نبوی «صلی الله علیه و سلم» که «الحب یتوارثون و البغض یتوارثون» خود را به شمسالدین، کتخدای حزو و زینل بیگ شیروی مخصوص گردانیده با محمد بیگ درزینی ولد دومان بیگ در مقام عداوت و خصومت درآمده به نوعی که سابقاً مذکور شد در دست مردمان محمد بیگ ولد دومان بیگ به قتل رسید.
ناصر بیگ بن محمد بیگ بعد از قتل پدر به امداد و معاونت شمسالدین کتخدای حزو در خوردسالگی قایم مقام پدر شد و هم قریۀ منار را از جانب محمد بیگ درزینی با بعضی اموال و ارزاق بدل خون و دیت پدر و نوکران که مدتها منازع فیه بود، گرفته بدو داده مابین ایشان به وساطت حاکم حزو و زینل بیگ شیروی اصلاح کرده، قرار دادند که محمود زرقی که کتخدای محمد بیگ درزینی بود و مادّۀ قتل محمد بیگ، او شده از در خانۀ خود ردّ سازد و محمد بیگ حسب الرضای امرا او را از در خانۀ خود ردّ فرمود.
چون محمود به بدلیس آمده، شمسالدین نوکران او را فریب داده بعد از چند روز محمود را کشته، به طرف حزو فرار کردند. ازین جهت یکمرتبه حرارت ناصر بیگ تسکین یافته، صلح قراری گرفت و چون ناصر بیگ خوردسال بود، چنانچه مقتضای طبیعت اطفال است اوقات به لهو و لعب و به عیش و طرب میگذرانید و حسن نام نوکری داشت مسخره قالب، به چنبر مشهور که دایم به او مضحکه و ظرافت مینمود.
قضا را روزی به تخیلات نشاء اسرار در سر شکار خنجری حوالۀ سینه ناصر بیگ نموده که سر خنجر چنبر از مهرۀ پشت ناصر بیگ به در میرود. فی الحال افتاده جان به قابض ارواح میسپارد و جماعتی از عشایر و اقوام در آنجا حاضر بودند. چون مشاهدۀ این حال کردند به ضرب طپانچه و لگد، پوست از سر چنبر بیرون کشیده، قانون وجودش را از نغمۀ حیات خالی و طوطی روحش با زاغ ممات دمساز کردند.
و میر خلیل نام شخصی را که بعد از قتل میر ناصر در بولی تفویض امارت کردکان از دیوان سلیمانی بدو مفوض گشته و بعد از آن که امارت به پسرش محمد بیگ عنایت گشت، خلیل بیگ، ترک آن دیار کرده، ملازمت امراء اکراد اختیار کرده بود، درین اثنا از ضعف و پیری و ناتوانی به وطن مألوف آمده بود و با ناصر بیگ اوقات میگذرانید.
در آن روز اوضاع بیاصول چنبر را مخالفان نسبت به خلیل بیگ کرده، آن پیر صادق راست قول را نیز در آن روز به قتل آوردند و امیر ناصر میر محمد و میر ابوبکر نام؛ دو پسر صغیر داشت و حالیا میر محمد بهموجب نشان سلطانی بهجای پدر به امارت کردکان اشتغال دارد.
شعبۀ سیّم در ذکر امراء عتاق از مشاهیر کردستان: خانوادۀ احمد بیگ بن میر محمد زرقیست و او معاصر با شاه اسماعیل صفوی بوده و در محلی که شاه مزبور بر دیاربکر و کردستان مستولی شد، عتاق را از احمد بیگ مستخلص گردانیده، به طایفۀ قاجار سپرد و عشیرت زرقی ترک یار و دیار کرده، به اطراف و جوانب پراکنده گشتند و بعد از قتل خان محمد استاجلو و شکست شاه اسماعیل در چالدران، آن طوایف اکراد در صدد گرفتن ملک موروثی شده، اکراد عتاق نیز در آن زمستان، قشلاق در میانۀ قلعۀ خرابه که مشهور است به قلعۀ ملخ اختیار کردند و طایفۀ قاجار که در درون قلعۀ عتاق بودند، در صدد منع ایشان شده، آغاز خشونت کردند که باعث چیست که در میانۀ قلعۀ خرابه، قشلاق اختیار میکنید.
ایشان زبان معذرت گشاده، گفتند که در میانۀ ما و عشیرت مرداسی خصومت قدیم است؛ مبادا در عین زمستان و کثرت برف و سرما که مجال تردد نبوده باشد تاخت بر سر ما آورده، اهل و عیال ما را به اسیری ببرند. اگر چنانچه تا فصل بهار متعرض این فقیران نشده، رخصت سکونت این بیچارگان درین ویرانه جایز دارند، عین مرحمت خواهد بود.
حاکم عتاق را نیز بر عجز و انکسار ایشان رحم نموده، در مقام مسامحه شد و عشیرت زرقی را چون خاطر از تعرض قزلباشان مطمین گردید در تدارک (آن) شدند (که) نردبانی از چوب و ریسمان ترتیب داده، قلعۀ عتاق را در شبهای زمستان به حیله و خدعه به دست آورند.
اتفاقاً شبی از شبهای زمستان، کمرروان کردان سر ریسمان را در کنگرۀ قلعه استوار کرده، دلاوران زرقی به نردبان بالا رفته، به اندرون قلعه درآمدند و قزلباشان را بالتمام به تیغ بیدریغ بگذرانیده، سرهای ایشان را بر دار عبرت کردند و اهل و عیال آن جماعت را از قلعه اخراج کرده، کس به طلب احمد بیگ فرستادند و او را به میانۀ خود آورده به امارت نصب نموده، مدتی ولایت موروثی را حسب الفرمان سلطان سلیم خان در تصرف داشت.
چون به اجل موعود عالم فانی را پدرود کرد ازو شاهم بیگ و یوسف بیگ و محمود بیگ؛ سه پسر ماند و به واسطۀ امارت عتاق که به امارت و بزرگی یکدیگر گردن ننهادند، کار و بار ایشان به خشونت و خصومت انجامیده به اتفاق متوجه آستانۀ دولت آشیانۀ سلطان سلیم خان غازی شدند و قرار بدان دادند که محرر ولایت از دیوان پادشاهی آورده، ولایت موروثی را در میان برادران قسمت نماید و بعضی را به خواص پادشاهی ضبط کنند.
شاهم بیگ بن احمد بیگ چون حکم همایون، برادران به نام میر میران دیاربکر حاصل کردند که شخصی صاحب وقوف به تحریر ولایت عتاق تعیین نماید که آنجا را تحریر کرده، شصت هزار اقچۀ عثمانی از حاصل بعضی قرا و مزارع به طریق زعامت به محمود بیگ و یکصد و ده هزار عثمانی به یوسف بیگ، زعامت مقرر کرده، ناحیۀ ربط و میافارقین و قریۀ جسقه و جزیۀ کفره به خواص همایون تعیین گشته، دویست هزار اقچۀ عثمانی برای سنجاق به شاهم بیگ مقرر ساختند و بعد از فوت محمود بیگ زعامت او بر وجه ارپه لیق به قباد بیگ رمضانلو عنایت گشت و در زمان وزارت رستم پاشا بعضی خیانت به شاهم بیگ اسناد کرده، او را حسب الفرمان سلیمانی به قتل آوردند و ناحیۀ عتاق را قریب بیست سال به امرای عثمانی داده، از تصرف امراء زرقی بیرون رفته بود.
یوسف بیگ بن احمد بیگ در فترات القاص میرزا که پادشاه سلیمان مکان بنفسه متوجه سفر آذربیجان شد سنجاق عتاق به شرط آنکه قلعۀ آنجا را ویران سازند و زعامت خود را الحاق سنجاق کرده، بدو عنایت و مرحمت فرمودند و چند سال یوسف بیگ بدین عنوان به رفاهیت حال حکومت و دارایی عتاق به استقلال کرد و بعد از وفات او سنجاق عتاق به دستور اول به احمد بیگ بن حاجی بیگ نام؛ شخصی عثمانی توجیه شد و از یوسف بیگ، حسن بیگ نام پسری ماند.
حسن بیگ بن یوسف بیگ بعد از فوت پدر که سنجاق عتاق به مردم بیگانه تفویض شده، دو سال در تصرف ایشان بود. چون زمام سلطنت و جهانبانی و دور حشمت و گیتی ستانی به ید سلطان سلیم خان درآمد و حسن بیگ به استدعای اوجاق موروثی، احرام کعبۀ حاجات بسته، روانۀ آستان گردون مطاف شد. به امداد و استعانت محمد پاشای وزیر اعظم، سنجاق عتاق به طریق اوجاق از مراحم بیدریغ سلطانی بدو عنایت شد. بیست سال به امارت عتاق قیام و اقدام نمود.
چون مردی بود به جمع مال معروف و به عقل معاش و دنیاداری موصوف و همگی توجه خاطر به علاقۀ دنیوی مصروف بود، آخر هادم اللذات دست تصرف او را از ضبط ملکی و مالی کوتاه گردانیده، خزینۀ وجودش را از گوهر گرانبهای روح خالی ساخت. ازو یوسف و ولی نام؛ دو پسر ماند و منصب او بهموجب نشان مکرمت عنوان سلطان مراد خان مرحوم به یوسف بیگ ارزانی گشت و ایام حکومتش چون موسم ربیع تندرو و زمان گل به دو هفته گرو (بود) و چون بوی از غنچۀ دولت نشنیده، به خار جفا مبتلا گشت. برادرش ولی بیگ به حسب ارث و استحقاق متصدی امارت شد.
درین اثنا جهانشاه بیگ بن سهراب بیگ نام؛ شخصی از بنیعمان او بهعزم منازعت برخاسته، به شرط التزام که هر سال بیست هزار فلوری به خزینۀ دیاربکر ادا نماید، سنجاق عتاق از بارگاه گردون نطاق به دستور سنجاق بدو شفقت کردند و ولی بیگ، شرط جهانشاه بیگ را متعهد شده، او را دخل نداد و بعد از آن ابراهیم پاشای ظالم در حینی که آغاز تمرد و عصیان و بنیاد جور و عدوان در ولایت ربیعه و دیاربکر و کردستان نهاد، عتاق را به شرط آنکه چهل هزار فلوری به دیوان دیاربکر ادا نماید، به ذوالفقار بیگ؛ ولد شاهم بیگ تفویض گردانید.
چون ابراهیم پاشا حسب الفرمان پادشاهی از ایالت دیاربکر معزول گشته، در استنبول در یدی قله محبوس شده، چون جلوس سعادت مأنوس پادشاه عالیشأن سلطان محمد خان خلدت خلافته بر تخت قیاصره و اورنگ اکاسره، اتفاق افتاد، آن حجاج ثانی را به جهت عبرت ظالمان بدکردار در میدان استنبول بر دار کردند.
و ولی بیگ به دستور اول امارت عتاق را بیشروط و نزاع اهل نفاق به خود مقرر گردانیده، والی به استحقاق گشته و بالفعل، حکومت آنجا در ید تصرف اوست.
شعبۀ چهارم در ذکر امراء ترجیل: اصل منشأ زرقی ترجیل و عتاق است. ترجیل قریب به بلدۀ «آمد» واقع شده، دو قلعه دارد؛ قلعۀ ترجیل و قلعۀ دارعین. درزینی و کردکان فروع ایشان است.
اول حکام زرقی [به] سید حسن بن سید عبدالرحمن بن سید احمد بن سفیل بن سید قاسم بن سید علی بن سید طاهر بن سید جعفر قتیل بن سید یحیی اقنع بن سید اسماعیل اکبر بن سید جعفر بن امام محمد باقر بن امام زین العابدین بن امام حسین بن امام مرتضی علی «رضی الله عنه» منتهی میشود و چون سید حسن از دیار شام به ولایت ماردین آمد در ناحیۀ عتاق متوطن شده، به زهد و تقوی و عبادت حضرت باری مشغول گشته، خلق آن دیار را اعتقاد و اخلاص تمام به او پیدا شده، به روایتی چشم شیخ «ازرق» و به قولی دایم ملبس به لباس ازرق، به واسطۀ همین ملقب به شیخ حسن ازرقی شده، در آن حین امیر ارتق بن اکسب که از اعاظم امراء سلاجقه بود از نیابت ایشان راه حکومت و دارایی «آمد» و «ماردین» و «خربوت» و «مجنکرد» و «حسنکیفا» بدو تعلق داشت.
اتفاقاً او را دختری قابل جمیله بود. مادۀ سودا بدو غالب گشته، منجر به جنون شد. هرچند اطبای حاذق به معالجه کوشیدند فایده بر آن مترتب نگشت، روز به روز جنونش در تزاید بود. آخرالامر شیخ حسن ازرقی را امیر ارتق طلب داشته که دعایی در حق دختر او بکند. شیخ ادعیۀ چند بر آب خوانده، بر سر دختر ریخت. از برکت انفاس متبرکۀ شیخ، خدای تعالی دختر را شفای عاجل کرامت فرمود.
امیر ارتق اراده نمود که دختر خود را به عقد نکاح شیخ درآورد. شیخ ابا کرد، دختر را به عقد نکاح پسرش سید حسن درآورده، حکومت ناحیۀ ترجیل و عتاق در تصرف او و اولادش؛ احمد بن سید حسن و سلیمان بن قاسم و یوسف و حسین میبود؛ به نوعی که در مقدمۀ امراء درزینی اشارتی بر آن شد و بعد ازو عمر بیگ بن حسن بیگ قایم مقام او شد و او معاصر اوزن حسن بایندوری بود و حسن بیگ او را به غایت اعزاز و احترام نموده، دختر او را به حبالۀ نکاح خود درآورد و ناحیۀ مهرانی و نوشاد را بر ترجیل و عتاق الحاق نموده، ارزانی فرمود.
و چون حسن بیگ را از آن دختر، پسری به وجود آمد، در هنگامی که بعضی از بلاد کردستان را مسخر گردانید امارت عتاق و ترجیل به آن پسر ارزانی فرمود و دارایی و ضبط و صیانت بدلیس در عهدۀ اهتمام عمر بیگ کرد. بوداق بیگ بن عمر بیگ بعد از فوت پدر از نیابت اوزن حسن، ایالت بتلیس به او مفوض شد. چون سریر سلطنت ایران به یعقوب بیگ بن حسن بیگ قرار گرفت، در تاریخ سنه ثمان و ثمانین و ثمانمایه= ولایت ترجیل و عتاق بر قرار سابق به بوداق بیگ مرحمت کرد و چون چند سال به حکومت آنجا مبادرت نمود، روی به عالم آخرت آورد. احمد بیگ بن بوداق بیگ بهجای پدر قایم مقام شد.
در تاریخ سنه ثلث عشر و تسعمایه= که شاه اسماعیل صفوی بر دیاربکر مستولی شد بعد از دو سال که امارت نموده بود در دست لشکر قزلباش به درجۀ شهادت رسید. علی بیگ بن بوداق بیگ بعد از فوت برادرش متصدی قلادۀ حکومت شد. چون بیست سال از ایام امارتش متمادی گشت توجه به عالم عقبی کرد.
شمسی بیگ چون امرا و حکام کردستان، از اوضاع ناملایم قزلباش دلگیر گشته، روگردان شده، اطاعت به درگاه پادشاه مغفرت پناه سلطان سلیم خان نمودند، امارت ترجیل بدو عنایت شد و در تاریخی که فرمان قضا جریان بر تحریر ولایت دیاربکر نافذ گشته، ترجیل نیز تحریر شد. بعد از وفات او پسرش قایم مقام او شد.
حیدر بیگ بن شمسی بیگ بهموجب نشان عالیشأن سلطان غازی سلیمان خان تفویض امارت پدر بدو شده، مدتی مدید متصدی امر حکومت شده، در محلی که مصطفی پاشای سردار با عساکر نصرت شعار به تسخیر ولایت شیروان و گرجستان روان شد، در جلدر نام محلی با امرا و اعیان کردستان در دست لشکر قزلباش به قتل رسید.
تفویض امارت از جانب مصطفی پاشا لاله سردار به پسرش بوداق بیگ ارزانی شد. چون پانزده سال از ایام امارت او درگذشت رخت هستی به عالم نیستی کشید و بعد ازو پسرش حسین بیگ بهجای پدر نشست. بعد از هشت ماه لوای حکومت به ملک عدم زد و بعد از وفات او تقلید قلادۀ امارت به برادرش اسماعیل بیگ مرحمت شد.
چون چهار سال امارت کرد وفات یافت و بعد ازو امارت به برادرش ... عمر بیگ بن حیدر بیگ از دیوان پادشاه جمجاه؛ سلطان مراد خان حکومت ترجیل بهموجب فرمان قضا جریان (بدو) عنایت شد و او جوانی است به همۀ حسب، پیراسته و به اوضاع مردی آراسته، علی الدوام به طایفۀ رومی مختلط است. اکثر اوقات در خدمت و ملازمت میر میران دیاربکر به سر برده، مراجعت امراء اکراد تابع دیاربکر به اوست که فیصل مهمات سرانجام قضایای ایشان در دیوان «آمد» میدهد.