ای بسا هست در آتشگدهٔ هجرانم

از کتاب:
دیوان صافی (اشعار فارسی)
اثر:
صافی هیرانی (1873-1942)
 1 دقیقه  395 مشاهده
ای بسا هست در آتشگدهٔ هجرانم
بنگر این دیدهٔ پر خون و دل بریانم
چه تفاوت نکند قدر شه خوبان را
بنوازد چو منی در بر بدخواهانم
روزم از سیل سرشک و شبم از سوزش آه
ما که در آتش و آبیم ازین حیرانم
در شگفتیم ازین حال که در اول عمر
که بدین گونه بقا داشت تن بی جانم
تشنهٔ سیل فنائیم، ازین خشک لبی
خضر لب کو بدهد قطره‌ای از حیوانم
گر گدا خوانیم ای دوست نخواهم شاهی
پای سگ بوسمت ار باز کنی دربانم
صافیتخلص ار عیب بگویندم ازین رسوایی
باک نبود چو سگ کوی شه گیلانم