ای بسا هست در آتشگدهٔ هجرانم
From the Book:
Diwan-e Safi
By:
Safi Hirani (1873-1942)
1 minutes
393 views
ای بسا هست در آتشگدهٔ هجرانم
بنگر این دیدهٔ پر خون و دل بریانم
چه تفاوت نکند قدر شه خوبان را
بنوازد چو منی در بر بدخواهانم
روزم از سیل سرشک و شبم از سوزش آه
ما که در آتش و آبیم ازین حیرانم
در شگفتیم ازین حال که در اول عمر
که بدین گونه بقا داشت تن بی جانم
تشنهٔ سیل فنائیم، ازین خشک لبی
خضر لب کو بدهد قطرهای از حیوانم
گر گدا خوانیم ای دوست نخواهم شاهی
پای سگ بوسمت ار باز کنی دربانم
صافیPen name ار عیب بگویندم ازین رسوایی
باک نبود چو سگ کوی شه گیلانم