نمی‌دانم چه احوالست در دل خود چها دارم

از کتاب:
دیوان صافی (اشعار فارسی)
اثر:
صافی هیرانی (1873-1942)
 1 دقیقه  197 مشاهده
نمی‌دانم چه احوالست در دل خود چها دارم
درین کاشانهٔ ظلمت گهی شمس ضیا دارم
گهی چون شمس می خوارم، گهی منصور سر دارم
به بازار «اناالحقعربی» گو متاع پر بها دارم
گهی درویش بی ننگم، گهی سر بر سر سنگم
گهی سلطان اورنگم، به عالم رازها دارم
گهی صیاد بی نامم، گهی چون صید در دامم
گهی جمشید با جامم، که دست افشا طلا دارم
گهی چون مرغ لاهوتم، سرایم نغمهٔ اسرار
گهی در باغ ناسوتیم و خار غم بپا دارم
گهی در دیرام راهب، گهی در مسجدم صاحب
گهی میخانه را طالب، ولی هر جا خدا دارم
گهی با عشق مغرورم، گهی با کفر مشهورم
گهی در جامهٔ نورم، که سر تا پا جلا دارم
گهی چون عاصیان مردود، گهی از سالکان معدود
گهی در آتش نمرود، خلیل آسا صفا دارم
گهی مملوک درگاهم، گهی همصحبت شاهم
گهی صافیتخلص گمراهم، دلیل رهنما دارم