در کون بجز یاد رخ یار نداریم

از کتاب:
دیوان صافی (اشعار فارسی)
اثر:
صافی هیرانی (1873-1942)
 1 دقیقه  238 مشاهده
در کون بجز یاد رخ یار نداریم
وز دهر بجز عارض دلدار نداریم
ای جان جهان، مونس جان، مفخر هر شأن
با توست مرا عهد و به کس کار نداریم
سلطان منی، سرور من، رهبر مای
از چاکریی درگه تو عار نداریم
عمریست ز هجران تو افتاده و محزون
غمخواریم اینست که غمخوار نداریم
جز حلقهٔ زلف تو مرا نیست به گردن
جز تار دو گیسوی تو زنّار نداریم
از عشق تو منصور صفت سوخته جانیم
و از شوق تو پروای سر دار نداریم
زان روز مرا صافیتخلص هوای می و ساقی است
هرگز هوس خرقه و دستار نداریم