گریه به حال دل کند مردم دیدههای من
لە کتێبی:
دیوان صافی (اشعار فارسی)
بەرهەمی:
سافی هیرانی (1873-1942)
1 خولەک
378 بینین
گریه به حال دل کند مردم دیدههای من
زانکه طبیب ننگرد علت بی دوای من
سود نداد شیونم پیش نگار سنگدل
هیچ به گوش نایدش این همه آی و وای من
آتش ما جهان گرفت در دل وی اثر نکرد
رحم نکرد یک دمی بر همه نالههای من
شکوه به نزد کی کنم حاکم دادخواه اوست
نیست جز او تصرفی غیر در این سرای من
آینهٔ سکندری پرتو روی یار ماست
جلوهٔ او صفا دهد جام جهاننمای من
گشته خیال عارضش نعمت جاودان مرا
ورنه دوام کی کند دولت بی بقای من؟
دوست مگیر صافیاناسناوی ئەدەبی خلق جهان دون را
خواهی که یار باوفا نیست بجز خدای من