از درد بی دوایم یارم خبر ندارد

لە کتێبی:
دیوان صافی (اشعار فارسی)
بەرهەمی:
سافی هیرانی (1873-1942)
 1 خولەک  608 بینین
از درد بی دوایم یارم خبر ندارد
یا آه سوزناکم هرگز اثر ندارد
ما جان به گل سپردیم او عطر خود صبا داد
بهر چه کس همین باغ آوخ ثمر ندارد
سر در رهش فکندیم میلی نکرد سویش
آری ز ناز حسنش بر ما گذر ندارد
زاهد چه سود داری زین شرک زهد نامت
رو سوی میفروشان کانجا کدر ندارد
پیش طبیب رفتم بهر علاج دردم
گفتا دوا صبوریست زین بیشتر ندارد
هر کو ز هر دو گیتی سودای یار نبود
یا رب مباد آزاد کین درد سر ندارد
می خوردن حریفان صافیناسناوی ئەدەبی سعادت آرد
سر رشته نیست آن کس درد سحر ندارد