بر سرم گر صد هزاران جور یار آید خوش است
لە کتێبی:
دیوان صافی (اشعار فارسی)
بەرهەمی:
سافی هیرانی (1873-1942)
1 خولەک
622 بینین
بر سرم گر صد هزاران جور یار آید خوش است
وز دو چشمم خون اگر صد جویبار آید خوش است
از هوای گلشنم چندان که حسرت بر دل است
بر مشام جان ما گر بوی خار آید خوش است
ای صبا یک مشت خاک از کوی جانانم بیار
چون ز خاکش بر رخم بار غبار آید خوش است
لطف و قهرش پیش عشاقان او یکسان بود
عزت و ذلت مرا زان شهر یار آید خوش است
کاش روزی بهر قتل ما نگاهی داشتی
چون ز مژگان بر جگر تیرم هزار آید خوش است
آب حیوانی نخواهم تشنهٔ یاریم چون
بهر ما از وی اگر خود زهر مار آید خوش است
صافیناسناوی ئەدەبی چون جان جهان دارد ازین منصوروار
بهر کشتن هر زمان در پای دار آید خوش است