بحمد الله که روی یار دیدم
از کتاب:
دیوانی جەفایی
اثر:
جفایی (1835-1890)
1 دقیقه
389 مشاهده
بحمد اللهعربی که روی یار دیدم
گل وصلش ز گلشن باز چیدم
فلک باری بکام من بگردید
به دورانش می وصلش چشیدم
فضای مشرب شربم فراخست
که اکنون قائل «هل من مزيدعربی»م
از مأوای غریبی عودتم کرد
به کام دل بجای خود رسیدم
پدیدارش منور شد دو چشمم
ز فکرم رفت غمهای کشیدم
به شیرینی درآمد تلخی عیش
چو گفتار شکربارش شنیدم
به يک ساعت که پیشش ایستادم
مرا امروز گشته روز عیدم
ز روی زخم ریشم مرهمی زد
طبیب لطف آن جای امیدم
«جفائیتخلص» روز و شب وردش همين است:
سپاس حق که از هجرش رهیدم