بحمد الله که روی یار دیدم

لە کتێبی:
دیوانی جەفایی
بەرهەمی:
جەفایی (1835-1890)
 1 خولەک  227 بینین
بحمد اللهعەرەبی که روی یار دیدم
گل وصلش ز گلشن باز چیدم
فلک باری بکام من بگردید
به دورانش می وصلش چشیدم
فضای مشرب شربم فراخ‌ست
که اکنون قائل «هل من مزيدعەرەبی»م
از مأوای غریبی عودتم کرد
به کام دل بجای خود رسیدم
پدیدارش منور شد دو چشمم
ز فکرم رفت غم‌های کشیدم
به شیرینی درآمد تلخی عیش
چو گفتار شکربارش شنیدم
به يک ساعت که پیشش ایستادم
مرا امروز گشته روز عیدم
ز روی زخم ریشم مرهمی زد
طبیب لطف آن جای امیدم
«جفائیناسناوی ئەدەبی» روز و شب وردش همين است:
سپاس حق که از هجرش رهیدم