در ذکر حکام صاصون که به حاکمان حزو اشتهار یافته‌اند

از کتاب:
شرفنامه
اثر:
شرف خان بدلیسی (1543-1603)
 26 دقیقه  1017 مشاهده

فرازندگان اعلام نکته‌دانی و برآرندگان آیات سخن‌رانی برین دقیقه، عارف و ازین قضیه واقف خواهند بود که نسب حکام صاصون به ملوک اکاسره منتهی می‌گردد. به روایت صحیح به احکام بدلیس بنی‌عمان‌اند و اصل ایشان عزالدین و ضیاالدین؛ دو برادر بوده که از دارالملک ارمن که اخلاط است به بدلیس افتادند و قلعۀ صاصون را از تاویت نام شخصی کرجی گرفته به عزالدین دادند؛ چنانچه تفصیل این اجمال در احوال حکام بدلیس ایراد خواهد یافت و چون طایفۀ اکراد، عزالدین را عززین می‌خوانند حکام آنجا به عززانی مشهورند و از عشیرت روژکی در حین تسخیر قلعۀ صاصون به آن دیار افتاده‌اند و اقوام قدیمی آن دیار منحصر به چهار قبیله‌اند:

1. شیروی

2. بابوسی

3. سوسانی

4. طموقی

و در محلی که ناحیۀ ارزن را به اوجاق موروثی خود ملحق ساختند، از طوایف حسنکیف که در آن ناحیه ساکن بودند چون عشیرت خالدی و دیر مغاری و عزیزان و غیره تابع اقوام خود گردانیدند و حاکمان صاصون در مابین حکام کردستان به صفت سخاوت و شجاعت و سمت دلاوری و شهامت اشتهار دارند و در معارک و مهالک بر امثال و اقران خود سبقت می‌گیرند. همواره با حکام و سلاطین ذی شأن طریق مدارا و مواسا مسلوک می‌دارند؛ از جمله چند مرتبه که سلاطین آق قوینلو و قزلباش و آل عثمان متعرض ولایت کردستان شده‌اند، ایشان دست در حبل متین مدارا زده، ولایت خود را از سطوت قاهرۀ سلاطین کرام و خواقین عظام سالم نگاه داشته‌اند و بلکه انواع رعایت و اصناف حمایت یافته‌اند.

و اول شخصی که از حاکمان ایشان اسم و رسم او در السنه و افواه مشهور است، میر ابوبکر است و او دو پسر نیکو سیر داشته؛ خضر بیگ و علی بیگ. خضر بیگ بن میر ابوبکر بعد از فوت میر ابوبکر قایم مقام پدر شد. چندان در حکومت استقرار نگرفته، به زودی عنان عزیمت به صوب عالم آخرت تافت. چون اولاد ذکور نداشت حکومت به برادرش انتقال یافت.

علی بیگ بن میر ابوبکر بعد از فوت برادرش به استصواب عشایر و قبایل بر مسند جد بزرگوارش نشست. صبح و شام بلکه علی الدوام با جوانان گلفام به تجرع شرب مدام مداومت می‌نمود. همواره اوقات را به لهو و لعب و عیش و طرب مصروف داشته، به آواز چنگ و رباب و نالۀ نای و کباب، زنگ غم از دل شیخ و شاب می‌زد و در زمانی که امرا و حکام کردستان به ملازمت شاه اسماعیل صفوی مبادرت نمودند، شاه مزبور اکثر امرا را مقید گردانیده، ولایت ایشان را متصرف شد.

علی بیگ در آن معرکه به لباس سلوک و مدارا متلبس گشته، اوضاع و اطوار او موافق مزاج شاهی افتاده، شب و روز داخل مجلس خاص و محفل اختصاص شده، با نواب شاهی به شرب؟؟؟ مزام علی الدوام مشغول می‌بود و با شرف بیگ؛ حاکم بدلیس طریقۀ مواصلت و مصادقت، مرعی داشته، دختر خود را به عقد نکاح او درآورد و وظیفۀ پدر فرزندی مسلوک داشته با یکدیگر کمال محبت و خصوصیت می‌کردند تا عاقبت علی بیگ به اجل موعود عالم فانی را پدرود کرد. ازو سه پسر ماند؛ محمد بیگ و خضر بیگ و شاه ولی بیگ.

خضر بیگ بن علی بیگ چون علی بیگ در ملازمت شاه اسماعیل در تبریز وفات یافت و پسر بزرگش محمد بیگ همراه پدر در تبریز بود، عشایر و اقوام به اتفاق خضر بیگ را در میانۀ خود به حکومت نصب کردند و از جانب شاه اسماعیل تفویض امارت صاصون به محمد بیگ شده، منشور ایالت به نام او نوشتند و مآل حال هر دو برادر بعد ازین مذکور خواهد شد.

و شاه ولی بیگ پسر سیّم علی بیگ در زمان جوانی و عنفوان زندگانی در ایام حیات پدر خود وفات یافته و میر دیادین؛ پسرش حالیا در قید حیات است. محمد بیگ بن علی بیگ صاصونی چون برادرش خضر بیگ بعد از فوت پدر به امداد و معاونت عشایر و قبایل حاکم شد، محمد بیگ بالضرورة با معدود چند به ملازمت سلطان سلیم خان رفته در هنگام توجه تسخیر قاهرۀ مصر چون فتح و ظفر در رکاب نصرت انتساب سلطانی می‌بود. در محاربۀ چراکسه ازو مردانگی‌ها مشاهده نموده؛ چنانچه در روز شکست چراکسه محمد بیگ را بعد از دو روز مجروح و ناتوان بلکه مرده و بیجان در میانۀ مقتولان یافتند و وزرا و امرا این قصه را به عرض سلطانی رسانیده، جراحان چابک‌دست را به بستن زخمها و تیمار او مقرر گردانیده، مایحتاج از خزینۀ عامره جهت او تعیین نموده، وزراء عظام در مقام رعایت او درآمده از مدعیانش استفسار نمودند تا به انجام رسانند.

او ایالت صاصون را با الحاق ناحیۀ ارزن که به واسطۀ آن در مابین حاکمان حسنکیف و ایشان منازعه و مناقشه بود استدعا نمود. وزراء عظام ملتمسات او را به عز اجابت مقرون گردانیده، فرمان واجب الاذعان عز اصدار یافت و خضر بیگ به رضا و رغبت، خود را از حکومت خلع کرده، وظیفه جهت او از ولایت حزو تعیین شد. مدتها به آن وظیفه اوقات گذرانید.

بعد از فوت خضر بیگ ازو چهار پسر ماند؛ سلطان محمود و احمد و یعقوب و محمد. سلطان محمود به اجل موعود به عالم آخرت نهضت فرمود و یعقوب بیگ در سفر گرجستان در شهور سنه اثنی و تسعین و تسعمایه= در محلی که محمد پاشا میر میران «آمد» در کلیسای موخران مِن اعمال تفلیس از لشکریان قزلباش و سماعون گرجی شکست یافت، در هنگام عودت در دربند طومانس به قتل رسید و احوال احمد بیگ و محمد بیگ در ضمن قضایاء آینده به تفصیل مذکور خواهد شد.

القصه محمد بیگ والی و حاکم به استقلال صاصون شد اما ملک خلیل حاکم حسنکیف در تسلیم ناحیۀ ارزن تهاون ورزیده، قلعۀ ناحیۀ ارزن را تعمیر فرموده، مردمان خود را به محافظت آنجا نصب کرده، در حفظ و حراست او سعی بلیغ نمود.

آخر الامر محمد بیگ به امداد و معاونت شرف خان؛ حاکم بدلیس و شاه علی بیگ والی ولایت جزیره، لشکر بدان جانب کشیده، قلعۀ ارزن را خراب کرده، دست‌ گماشتگان ملک خلیل را از ناحیۀ ارزن کوتاه گردانیده، متصرف شد و چون مدت هفده سال از ایام حکومت او متمادی شد دنیای فانی را وداع کرده به عالم عقبی شتافت و ازو سلیمان بیگ و بهاءالدین بیگ و صاروخان بیگ و خان بوداق و حسین بیگ و علی بیگ؛ شش پسر مانده.

سه پسرش به ترتیب، متعاقب یکدیگر حکومت نمودند و از حسین بیگ، حسن بیگ نام پسر مانده بود در تاریخی که بعد از قتل صاروخان بیگ حکومت به پسرش محمد بیگ ارزانی شد، او نیز طالب امارت گشته با محمد بیگ آغاز سرکشی کرد. به امداد و استعانت فرهاد پاشای سردار، حسن بیگ را گرفته به دست محمد بیگ دادند با سه پسرش به قتل آمد و از بوداق بیگ، مراد خان نام پسری مانده بود در سفر گرجستان ناپدید شد. ازو بهاءالدین و بوداق نام دو پسر مانده است و علی بیگ نام پسرش در زمان حیات پدر وفات یافت و ازو فرزندی نماند.

سلیمان بیگ بن محمد بیگ بن علی بیگ بعد از فوت پدر در تاریخ سنه سبع و ثلثین و تسعمایه= به‌موجب نشان عالی‌شأن سلطان سلیمان خان امارت صاصون بدو مفوض گشت و ناحیۀ ارزن به طریق زعامت به برادرش بهاءالدین بیگ عنایت شده.

سلیمان بیگ مردی بود سلاطین منش و بزرگ بینش، به علو همت و وقار آراسته و به سمو سخاوت و شجاعت پیراسته، در محلی که سلطان سلیمان خان بعد از فتح بغداد و بدلیس از دربند کیفندور عبور کرده، سرادقات فلک مماس و کریاس گردون اساس را در دشت ارزن زده، از مهابت او لرزه بر زمین و زمان و ولوله و غوغا بر کوه و آسمان افتاد.

سلیمان بیگ چون کوه آهن، پای ثبات و وقار افشرده در صاصون نشسته، ذخیره و آزوقه به درگاه پادشاه سلیمان‌شأن اسکندر مکان فرستاده، به عز عتبه‌بوسی نیامد و بلکه شمس‌الدین بیگ را از رفتن ملاطیه نیز مانع آمد و او مردی بود که صبح و شام بلکه علی الدوام براح ریحانی و شراب ارغوانی به اختلاط جوانان سرو قد و محبوبان لاله خد می‌گذرانید و لحظه از نوشیدن شراب و نغمۀ چنگ و رباب فارغ نبود. درین جهان گذران اوقات به عیش و کامرانی گذرانیده، عاقبت به مرض آبلۀ فرنگ، وداع زمانۀ دورنگ نموده به عالم آخرت رفت.

کجا رفت آیا جم و جام او
چه شد حال آغاز و انجام او
ندیده کسی تا ابد زندگی
خدای جهان راست پایندگی

و ازو اولاد ذکور نماند. بهاءالدین بیگ بن محمد بیگ بن علی بیگ بعد از وفات برادرش به‌موجب نشان مکرمت نشان و فرمان واجب الاذعان سلطان سلیمان خان به‌جای سلیمان بیگ بر سریر حکومت صاصون نشست و اطلاق اسم حکومت و القاب در احکام و فرامین در زمان او شده، ایشان را حاکم حزو نوشتند و بهاءالدین بیگ مرد ابدال روش دیوانه‌وش بوده در آن عصر در ما بین حکام کردستان کسی به شجاعت و سخاوت او نبوده در خدمات پادشاهی ازو بالدفعات آثار پسندیده به ظهور رسیده، در زمان حکومت برادرش سلیمان بیگ، او را دخل در زعامت ناحیۀ ارزن نداده، عوض آن صد هزار اقچه عثمانی از حاصل محال دیگر حزو بدو داده، بهاءالدین بیگ ترک یار و دیار کرده قریب پانزده سال گاهی پیاده و گاهی سوار در رکاب نصرت آثار سلیمانی در صید و شکار در استنبول و ادرنه به سر می‌برد.

سلطان سلیمان خان او را موسوم به دلو بهاءالدین گردانیده، دایم الاوقات تفقد احوال او به انعامات پادشاهانه می‌کرد و بعضی اوقات میرلوا بوده سنجاغ سیورک و غیره متصرف بود. فَاما سخاوتش از حد اعتدال تجاوز کرده بود که اگر شخصی موری به نظر او می‌آورد فیلی در عوض بدو می‌داد و اگر گربه می‌آورد شتری می‌گرفت.

بنابرین جراران عالم و طامعان بنی نوع آدم بر سر او هجوم و ازدحام آورده با وجود آنکه هر سال شصت هفتاد هزار فلوری حاصل ولایت حزو بدو عاید می‌شد، بیست هزار فلوری دیگر استقراض کرده صرف گدایان و جراران نموده، ازین اوضاع به غایت خرسند بود. بعد از وفات سی هزار فلوری دین بی‌وجه به وارثان گذاشت و از اقوال عاقلان غفلت می‌ورزید که گفته‌اند:

آن خور و آن پوش چو شیر و پلنگ
کاوری آن را همه روزه به چنگ

و پنج پسر داشت اما چون از پدر مدیون و مفلس ماندند و هم قابلیت جبلی در ایشان نبود حکومت حزو چند روزی نامزد سلیمان بیگ نام؛ پسرش گشته، آخر به برادرش صاروخان انتقال یافت و ایام حکومتش از سی سال متجاوز گشته، اولاد ذکور از پسرانش نماند.

صاروخان بیگ بن محمد بیگ در زمان حکومت بهاءالدین بیگ ترک ولایت حزو کرده اوقات در دیار غربت به فلاکت می‌گذرانید و گاهی سنجاغ بارگیری و شیروی و کسان و موش و سیورک از دیوان پادشاهی بدو عنایت گشته متصرف شده و اوقات به سیر و تردد می‌گذرانید.

هجده سال که بدین وتیره گذرانید چون بهاءالدین بیگ فوت شد به ارادۀ حکومت متوجه آستانۀ سلطان سلیم خان شد و به حسن امداد و معاونت محمد پاشای وزیر «المستریح فی جوار الملک الکبیر» که بی‌شایبۀ تکلف و غایلۀ تصلف به تدبیر صایب و فکر ثاقب در اتمام مهام خواص و عوام کوشیده، علی الدوام رعایت خانواده‌های قدیم و حمایت مردم‌زادهای سلیم بر ذمت همت والا نهمت خود لازم و متحتم می‌دانست.

هزار آفرین بر وزیر چنین
که او مهر جوید به هنگام کین

[و] از افواه استماع کرده بود که همواره بهاءالدین بیگ در حین حیات می‌گفته که فرزندان من لیاقت امارت و استعداد حکومت ندارند. با وجود آنکه مخدوم‌زادۀ عظام آن وزیر مرحوم حسن پاشای میر میران دیاربکر بود و از پدر التماس حکومت حزو به جهت سلیمان بیگ؛ پسر بزرگ بهاءالدین کرده، او قبول این معنی ننموده ایالت حزو به صاروخان بیگ ارزانی داشته، او را به نوازشات خسروانه بین الاقران سرافراز ساخته روانۀ حزو نمود. او نیز به طریق عدل و انصاف با اعیان و اشراف آن دیار سلوک نمود.

چون مدت پنج سال از ایام حکومتش متمادی شد به واسطۀ استیلای تناول افیون که مدتها طبیعت خود را بدان معتاد ساخته، بعضی امراض مزمنه نیز اضافۀ علت شده، در آن اثنا عسکر ظفر اثر پادشاهی به سرداری مصطفی پاشا به تسخیر گرجستان و شیروان مأمور گشته بود.

صاروخان بیگ در موضع جلدر من اعمال گرجستان به اتفاق لشکر دیاربکر و کردستان قراول عساکر اسلام بود که به یکبار جمعی از قزلباشان بر ایشان حمله آورده، هنگام غروب آفتاب مهر سپهر حیاتش از افق زوال به شام اختلال رسید و خفتن خواب مرگ از کمین‌گاه اجل بیرون آمده با او دست در آغوش کرد و محمد بیگ نام؛ پسرش در آن معرکه همراه بود به صد هزار مشقت جان از آن لجۀ خونخوار و بحر زخار به ساحل نجات رسانید و بعد از مراسم تعزیت داری و شرایط سوگواری قایم مقام پدر شد و پسر دیگرش علی بیگ نام هنوز مراهق نشده بود که عازم سفر آخرت شد.

محمد بیگ بن صاروخان بیگ بعد از قتل پدرش در شهور سنه ست و ثمانین و تسعمایه= به امداد مصطفی پاشای سردار در سن هجده سالگی متصدی امر حکومت گشته، حفظ و حراست لشکر و ضبط و صیانت قشون و عسکر بدو مقرر شد و نفس الامر جوانی بود ستوده خصال، نیکو منظر، پاکیزه فعال، حمیده سیر، بر خلاف آبا و اجداد خود تقلید و تتبع آداب مردم روم کرده، اوضاع و اطوارش بر آن قاعده مصروف بود. در بزرگی میل خواندن و نوشتن کرده فی الجمله سواد فارسی و خط شکسته بسته به هم رسانید. گاهی به مقراض تقلید مقطعات خطوط استادان کرده، در کمال زیبایی قطع می‌فرمود.

از فنون همین را ورزیده اگر چه طالب سایر حیثیات می‌بود اما میسر نشده، به وضع رومیان در تلون ملبوسات و تکلف مأکولات و تلذذ مشروبات، گوی تفوق و رجحان از امثال و اقران ربوده، در شهور سنه احدی و الف= به صدق و نیاز عزیمت سفر حجاز نموده، به‌عزم طواف بیت‌الله‌الحرام و زیارت مرقد نبی علیه السلام توجه فرموده، بعد از قطع منازل و طی مراحل و رفع جبال و حفض رمال به حرم شریف مکۀ معظمه و کعبۀ مکرمه که محیط «رِجالٌ لا تُلْهِیهِمْ تِجارَةٌ وَ لا بَیعٌ عَنْ ذِکرِ اللَّهِ» است رسید و احرام «فَوَلِّ وَجْهَک شَطْرَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ» بسته در سلک زمرۀ «وَ مَنْ دَخَلَهُ کانَ آمِناً» منخرط گردید و فاتحۀ «وَ لِلَّهِ عَلَی النَّاسِ حِجُّ الْبَیتِ مَنِ اسْتَطاعَ إِلَیهِ سَبِیلًا» را به خاتمۀ «فَإِذا قَضَیتُمْ مَناسِککمْ فَاذْکرُوا اللَّهَ» پیوسته، در بحر جمع الجمع «کلٌّ إِلَینا راجِعُونَ» مستغرق گشت. «ذلِک هُوَ الْفَضْلُ الْکبِیرُ».

اما در امور حکومت و سیاست و قانون سلطنت و ریاست، چندان تقید نمی‌کرد. زمام حل و عقد و قبض و بسط ولایت حزو را در کف کفایت شمس‌الدین بن فریدون آغا نهاده بود بلکه او به زور بازو جملۀ امور حکومت و ضبط مملکت را به قبضۀ اقتدار خود درآورده، یک دینار و یک من بار بی‌مشاوره و ارادۀ او داد و ستد نمی‌توانست کرد. مادام که رضای او نبودی به هیچ فردی از افراد اختلاط نمی‌توانست کرد.

ازین جهت اقوام و عشایر و بنی‌عمان و امکداران او که با شمس‌الدین در مقام منازعت می‌آمدند از ولایت خود اخراج کرده بلکه در صدد قتل او می‌آمد. در محلی که از بنی‌اعمام خود؛ حسن خان و پسرش خان غازان را به قتل آوردند، دختر حسن خان را با همشیره‌اش که در حبالۀ نکاح خان غازان بود به عقد نکاح شمس‌الدین درآورد.

به نوعی دماغ پر غرور او مخبط شد که با حاکمان عالی‌شأن دعوی همسری کرده، عسکر بر سر جزیره کشید که میر شرف را از حکومت معزول کرده، برادرش میر محمد را به‌جای او نصب سازد و علی الدوام به عشیرت روژکی و زرقی و سلیمانی که همجوار ایشان بود عداوت و خصومت می‌ورزید. در تاریخ سنه اربع و الف= به جوار رحمت ایزدی پیوست. ازو اولاد نماند و ایام حکومتش هجده سال امتداد یافت.

احمد بیگ بن خضر بیگ و محمد بیگ؛ برادرش چون محمد بیگ ولد صاروخان بیگ ازین سرای غرور به دارالبقا رحلت فرمود شمس‌الدین کدخدا که رکن رکین آن سلسله و مدارالملک آن طبقه بود، احمد بیگ را به حکومت حزو نصب کرد و جملۀ عشایر و قبایل به قدم اطاعت پیش آمده درین معامله، یکدل و یکجهت شدند و حقیقت این احوال به وسیلۀ مراد پاشای میر میران دیاربکر معروض پایۀ سریر خلافت مصیر نمودند.

و محمد بیگ ولد خضر بیگ که از ابتداء دولت محمد بیگ بن صاروخان و تغلب و تسلط شمس‌الدین در ایالت حزو ترک دیار و جلای وطن اختیار کرده، به طرف ولایت بختی رفته، ملازمت امراء بختی به خود قرار داده، آنجا توطن کرده، در آن حین در قصبۀ اسعرد توقف داشت، از استماع فوت محمد بیگ و حکومت برادرش احمد بیگ به اتفاق بهاءالدین بیگ؛ ولد مراد خان که او نیز از جور و تعدی شمس‌الدین قریب دو سال به اتفاق بعضی آغایان حزو خصوصاً شاهمراد و حسین آغای سوسانی و بهرام آغا ترک حزو نموده، اوقات در بدلیس و شیروان می‌گذرانیدند، به اتفاق متوجه حزو شدند و شمس‌الدین از اتفاق ایشان متوهم گشته، احمد بیگ را بر آن داشت که قصد محمد بیگ برادر خود نماید.

محمد بیگ از کید و مکر شمس‌الدین واقف گشته به مضمون العود احمد به اتفاق آغایان سوسانی فرار کرده به جانب قلعۀ صاصون رفت و اعیان آنجا که از کردار و گفتار شمس‌الدین به تنگ آمده، به مخالفت او موافقت نموده یکدل و یکزبان شده بودند، استقبال نموده او را به درون قلعه درآوردند و نفس الامر آن قلعه‌ای است که مرغ از فراز کهسار آن دشوار می‌گذشت و صبا از مساحت تلال جبال او عاجز می‌گشت.

ز آسیب چنبر فلک اندر فراز او
بر کنگره خمیده رود مرد پاسبان

از صدور این قضایا تهور آن مخذول زیاده گشته، احمد بیگ را از لباس عاریتی حکومت عریان کرده، به قید زنجیر و بند کشیده به قعر چاه زندان درآورد. بهاءالدین بیگ را به‌جای او به حکومت نصب کرد و جمع کثیر از طوایف بختی و شیروی و زرقی قریب سه چهار هزار پیاده و سوار بر سر رایت خود جمع کرده، به‌عزم تسخیر قلعۀ صاصون و به دست آوردن محمد بیگ و تابعان او پای سرعت در رکاب استعجال آورده، عنان عزیمت به آن صوب حرکت داد، در طرف غربی قلعه فرود آمده، ارادۀ مجادله و محاربه کرده، محمد بیگ و اهالی صاصون در اضطراب افتاده، روز سه‌شنبه چهاردهم شهر شعبان سنه اربع و الف= کس به نزد حاکم بدلیس فرستاده ازو امداد و استعانت طلب داشتند و حاکم بدلیس نیز تا موازی دو سه هزار پیاده و سوار از عشیرت روژکی از دو طرف به معاونت ایشان فرستاده.

شمس‌الدین از استماع این اخبار سراسیمه گشت. فی الفور در نصف اللیل ندای الفرار داده به جانب حزو معاودت کرد و محمد بیگ به اتفاق آغایان روژکی؛ مثل علاءالدین آغای بلباسی و الوند آغای قوالیسی و عشیرت مودکی و زیدانی او را تعاقب نموده.

شمس‌الدین چون به حزو رسید به مقتضای الخاین خایف، همگی طوایف پراکنده شده اهل و عیال خود را برداشته به اتفاق میر شاه محمد شیروی ارادۀ توجه به جانب زینل بیگ شیروی که دختر او را به عقد نکاح پسر خود درآورده، نسبت قرابت بود نمود و پسر خود حسین آقا را به اندرون قلعۀ حزو فرستاد که احمد بیگ را در زندان به قتل آورده، بهاءالدین را همراه آورده به او ملحق سازند.

چون حسین آقا به قلعه درآمد و خبر آمدن محمد بیگ با عسکر روژکی از صاصون و فرار نمودن شمس‌الدین به جانب شیروان در قلعه شایع گشت، بهاءالدین بیگ احمد بیگ را از قید حبس خلاص کرده به اتفاق، حسین آقا را گرفته به‌جای احمد بیگ در چاه حبس انداختند و شمس‌الدین از وقوع این حادثه، گریان و دل بریان سالک طریق فرار شد.

احمد بیگ و بهاءالدین به قدم اطاعت، محمد بیگ را استقبال نموده قلعه را تسلیم محمد بیگ کرده او را به حکومت نصب کردند وظیفه که از قدیم الایام در ایالت حزو به جهت امیرزادگان معین بود برای ایشان تعیین کردند و محمد بیگ استحقاق خود را به استصواب اعیان اقوام و حکام کردستان و امراء عظام معروض پایۀ سریر خلافت مصیر سلطان اعظم و خاقان مکرم سلطان محمد خان نموده به حسن اهتمام دستور معظم ابراهیم پاشای وزیر اعظم، ایالت حزو بدو عنایت و ارزانی گشته، نشان سلطانی عز اصدار یافته، به نوازشات پادشاهانه و به خلعت گرانمایۀ خسروانه محسود اقران گشت و چون مدت سه ماه از ایام حکومت او متمادی نشده که شمس‌الدین مفسد را آتش در نهاد افتاده شعلۀ بغض و حقد از کانون سینه‌اش سر به فلک کشید. التجا به امیر شرف؛ والی جزیره برده، خواست که در میانۀ ایشان فسادی به هم رساند.

اولاً اراده نمود که امیر شرف کس به محمد بیگ فرستاده التماس نماید که حسین آقای پسر خود را از قید خلاص سازد. قبل از رسیدن مردم امیر شرف، حسین آغا به قتل رسید. امیر شرف ازین قضیه از محمد بیگ انحراف مزاج پیدا کرده، ثانیاً معروض داشت که اقوام و عشایر حزو به حکومت محمد بیگ راضی نگشته، مکتوب و آدم فرستاده‌اند که شمس‌الدین کتخدا هر کدام از امیرزادگان حزو را به حکومت اختیار کند، جمله مطیع و منقاد او بوده فرمان‌برداریم.

امیر شرف از مکر و حیله و تزویر او خالی الذهن تا موازی پنج هزار مرد از بختی و شیروی و زرقی و سایر طوایف اکراد جمع نموده به استدعای آنکه هنوز به اسعرد نرسیده، امیرزادگان حزو با اقوام و عشایر به قدم اطاعت، او را استقبال کرده، آنچه رضای خاطر او باشد به عمل آورند، جماعت عززان پای ثبات و وقار فشرده قدم از جادۀ متابعت و طریق مطاوعت بیرون ننهاده با محمد بیگ یکدل و یک جهت گشته مستعد جنگ و جدال و آمادۀ حرب و قتال شدند و بعضی از امرا و حکام در میانه افتاده امیر شرف را از رفتن به جانب حزو مانع آمدند.

بنابرین امیر شرف عنان عزیمت از اسعرد به جانب بدلیس منعطف گردانیده، اراده چنان نمود که شمس‌الدین را مصحوب بعضی اعیان به حزو فرستاده به وکالت محمد بیگ نصب سازد. بعد از مشاوره و مطارحه، خان ابدال؛ برادر امیر شرف و خلف بیگ؛ برادر فقیر را با بعضی از اعیان بختی و روژکی همراه شمس‌الدین کرده، به جانب حزو فرستادند.

چون شمس‌الدین به حزو رسید بعد از چند روز که طوایف بختی عود کردند باز اراده چنان نمود که به دستور زمان سابق با اعیان حزو عمل کند. کفره و اسلامیۀ آن قصبه جمله اتفاق کرده به قصد قتل او حمله آوردند و شمس‌الدین به هزار جرثقیل به امداد و معاونت خلف بیگ و بعضی اعیان، خود را از آن ورطۀ خونخوار به ساحل نجات رسانید و امیر شرف از استماع این اخبار مأیوس گشته، به جانب جزیره عود کرد.

دیگر از آن روز که بیستم شهر ذی القعدة الحرام سنه اربع و الف= بود غبار فتنه فرونشسته بود و این قضیه در عقدۀ تعویق افتاده تا روزی که علی پاشای میر میران موصل که با ابراهیم پاشای وزیر اعظم سابقۀ خدمت قدیمه داشت و در اوایل که در آستانه توقف داشت و احوال حزو و حکومت محمد بیگ به عز عرض وزیر روشن ضمیر صایب تدبیر رسیده، علی پاشا نیز به قدر امداد کرده از محمد بیگ چشم داشت و توقعات کلی داشت. کیسه‌های طمع خام دوخته و صرها به خیال نقره خام اندوخته، از آستانه به حزو آمد. با وجود که از جانب محمد بیگ رعایت کلی یافته هنوز آتش حرص و نایرۀ جوعش تسکین نیافته ولی چون کان لعل پر اخگر و جانی افروخته همچو کان آزر :

زر بود در جیب مار و میل او در جان و بال
لعل آتش رنگ بر کف، لعل در دل اخگر است
کیسه خالی باش بهر رفعت یوم الحساب
صفر چون خالی ز ارقام عدد بالاتر است

رنجیده‌خاطر از حزو به موصل رفت. بعد از شش ماه معزولاً به جزیره آمده شمس‌الدین را به نزد خود آورده در باب حزو با یکدیگر مشاوره کرده، قرار چنان دادند که حکم مزور به نام احمد بیگ پیدا کرده، صورت حکم به جانب حزو فرستاده، احمد بیگ را اضلال کرده به جزیره آورند.

آن مرد ساده‌لوح به صورت بی‌معنی ایشان فریب خورده با معدودی چند از حزو فرار کرده به جزیره آمد. شمس‌الدین و علی پاشا او را استقبال نموده به اعزاز و احترام به خدمت شرف بیگ آورده، حکم دیگر به نام علی پاشا و امیر شرف ابراز کردند که امداد احمد بیگ نموده او را به حکومت حزو نصب سازند.

امیر شرف نیز با حکام پر حیله و تزویر ایشان فریب خورده، جمع کثیر با علی پاشا و احمد بیگ و شمس‌الدین و شاه علی بیگ؛ برادر خود همراه نموده در اواخر ماه شعبان سنه اربع و الف= به حزو فرستاد.

چون این اخبار در حزو شایع شد بعضی از طایفۀ سوسانی و خالدی و غیره را به خاطر رسید که چون محمد بیگ از حکومت معزول شده و احمد بیگ به وضع منت دیگران در میانۀ ما حاکم خواهد شد، ما به سر خود چرا حاکمی در میانۀ خود نصب نسازیم که بختی به زور بازو به حزو تحکم نماید و یحتمل که چون احمد بیگ و شمس‌الدین به این قضیه واقف شده، اطلاع یابند، از آمدن مأیوس گشته، عودت نمایند.

بناء علی هذا جماعت نواقض، بهاءالدین بیگ پسر مراد خان را در میانۀ خود حاکم ساخته، قصد قتل محمد بیگ نمودند. اجامره و اوباش به آلات و ادوات حرب رو به محمد بیگ آورده، او نیز به مضمون «الضرورات تنتج المخطورات» به قدم رضا پیش آمده گفت چون عشایر و اقوام از حسن سلوک من راضی نبوده‌اند، بالطوع و الرضا از سر حکومت در گذشته، بهاءالدین را به خود حاکم گردانیدم. دست بیعت دراز کرده، احکام و فرامین پادشاهی را بوسیده، پیش بهاءالدین بیگ نهاد.

چون این خبر مسموع شمس‌الدین گشت، مکتوبی مشتمل بر وعده و وعید نوشته، به او ارسال داشت که محمد بیگ قاتل پسر من است اگر چنانچه او را گرفته تا آمدن ما نگاه داری حکومت حزو به تو تعلق خواهد گرفت و محمد بیگ چون به مضمون مکتوب شمس‌الدین واقف گشت به نزد بهاءالدین فرستاده، پیغام داد که لایق دولت شما نیست که مرا به خواری به عوض خون پسر شمس‌الدین به دست او دهید. اگر مستوجب قتل و حقارت باشم شما بکنید؛ چراکه عمزادۀ توأم و غرض حکومت هست.

غرض که به انواع حیل و چابلوسی، خود را از دست آن جاهل بی‌مآل خلاص کرده، به میانۀ عشیرت خالدی انداخت و به امداد محمد آغای خالدی آبکی از آنجا به طرف قلعۀ صاصون توجه نموده به اتفاق اهالی آنجا خود را به درون قلعه انداخت و شمس‌الدین با علی پاشا و اعیان بختی، احمد بیگ را به حکومت نصب کرده، به عظمت و شوکت متوجه حزو شد.

و بهاءالدین بیگ نیز با هواداران و یکجهتان قریب هزار سوار و پیاده در حزو جنگ و محاربه را آماده گشته، جمعی از طایفۀ خالدی، طریق قراولی به کنار رودخانۀ حزو فرستاده، اعتماد به طغیان آب کرده که طایفۀ بختی عبور نمی‌توانند کرد و خود بر سر پل آمده، مانع دخول ایشان شود.

علی الصباح طایفۀ بختی، خود را به آب زده، اسب‎ها را به شنا گذرانیدند، چند نفر از قراولان خالدی به قتل آورده. چون بقیۀ قراولان این خبر را به بهاءالدین آوردند، تاب مجادله و مقابله نیاورده به جانب سوسانی فرار کرده و اهل و عیال خود را در میانۀ سوسانی گذاشته، به ارادۀ آنکه خود را به میانۀ قلعۀ صاصون اندازد، به آن طرف روانه شد.

چون به حوالی قلعه رسید استماع نمود که محمد بیگ دو روز قبل از رسیدن او با سکنه و متوطنان آنجا یکدل و یکجهت شده، در قلعه را استوار نموده، جمله دم از اطاعت و فرمان‌برداری محمد بیگ می‌زنند. بالضرورة با شاه مراد آغای سوسانی و معدود چند در روز دوشنبه بیست و پنجم شهر رمضان المبارک سنۀ مزبور به بدلیس آمدند.

مدت یازده روز که در آنجا توقف داشته روز دوازدهم بی‌رضای احبا و دوستان به زعم فاسد که اقوام حزو به امداد محمد بیگ زرقی، احمد بیگ و شمس‌الدین را از حزو اخراج کرده، او را در میانۀ خود حاکم خواهند ساخت. چون از قلعۀ بدلیس بر سر پل خاتون رسید از طرف صاصون، مسرعی به استعجال رسید که در شب جمعه ششم شوال سنۀ مزبور شمس‌الدین در دست محمد آقای آبکی در درون قلعه به قتل آمده، احمد بیگ از امارت خلع نموده، عشایر و اقوام به طلب محمد بیگ به صاصون رفته، مردمان علی پاشا را مردم حزو نهب و غارت کرده، خود به مردمان عریان و برهنه در خانه‌های شمس‌الدین متحصن گشته است و محمد بیگ به حزو آمده، به مسند حکومت نشست.

بهاءالدین بیگ یأس تمام حاصل کرده، چند روز در درزینی با محمد بیگ زرقی اوقات گذرانیده، به راهنمایی او روانۀ خدمت امیر شرف به جزیره رفت و وظیفه از محصول سنجاغ اسعرد که به میر محمد ولد امیر شرف عنایت گشته بود مقرر نمودند و احمد بیگ در حزو به قتل رسید و محمد بیگ بالفعل به استقلال به حکومت حزو مبادرت می‌نماید.