در ذکر حاکمان اردلان

از کتاب:
شرفنامه
اثر:
شرف خان بدلیسی (1543-1603)
 10 دقیقه  1622 مشاهده

نقلۀ اخبار حاکمان کردستان و جملۀ آثار اتابکان لرستان در نسب حکام اردلان به قلم دوزبان بر لوح بیان، چنین رقم کرده‌اند که از اولاد ولاة دیاربکر از نبایر احمد بن مروان که از سیاق کلام گذشته، احوال او مشروح به وضوح می‌پیوندد.

با اردلان نام شخصی مدتی در میانۀ طایفۀ کوران ساکن گشته، در اواخر دولت سلاطین چنگیزیه بر ولایت شهره زول مستولی گشت و به حکم تدبیر و رای، آن ولایت را به حیطۀ تصرف درآورده، حاکم به استقلال شد و چون چند وقت حکومت نمود، به ناکام دل از ولایت شهره زول برکنده، روی به شهرستان عدم نهاد و بعد از فوت وی کلول نام؛ پسرش والی آن ولایت گشت.

او نیز به اجل موعود که قابل تقدیم و تأخیر نیست روی در عالم عقبی آورد و بعد از انتقال او ازین جهان گذران اولادش برین ترتیب که مذکور خواهد شد در آن ولایت متصدی امر حکومت گشته‌اند:

1. خضر بن کلول 2. الیاس بن خضر 3. خضر بن الیاس 4. حسن بن خضر 5. بابلو بن حسن 6. منذر بن بابلو.

اما چون احوال این جماعت که مذکور شد نزد راقم حروف محقق نبود و از کسی معتمد القول نیز چیزی نشنیده بود که بر آن اعتماد توان کرد، لاجرم به مسامحه و اغماض، از آن درگذشت و شروع در احوال جمعی ازین طبقه نمود که به کرات از ثقات قدسی، سمات احوالات ایشان استماع افتاده و به تواتر به صحت رسیده و بعضی را معانیه مشاهده نمود؛ چه قرار با خامۀ دوزبان درین نسخۀ بی‌سامان، آنست که اصل قصه و داستان را بلازیاده و نقصان در عبارت مختصر رقم نماید و از اقوال مختلفۀ بی‌مزه که سبب استنکار ارباب عقول گردد، معرض و مستوحش باشد و «السلام علی من اتبع الهدیعربی».

در ذکر مأمون بن منذر بن بابلو بن حسن بن خضر بن الیاس بن خضر بن کلول بن بابا اردلان بعد از فوت پدر حاکم گشته، مدت مدید به استقلال، در حکومت آن دیار به مسند امارت متمکن شد. بعد از آن به عالم آخرت روانه گشت و ازو سه پسر ماند؛ بیکه بیگ و سرخاب بیگ و محمد بیگ.

بیکه بیگ بن مأمون بیگ چون پدرش ازین عالم فانی رحلت نمود، والی ولایت پدر گشت اما مملکت موروثی در زمان حیات پدر در میانۀ فرزندان قسمت شده بود و ناحیۀ ضلم و تغسو و شمیران و هاوار و سیمان و راودان و کل عنبر در دست بیکه بیگ مانده بود و بقیۀ ولایت در تصرف برادرانش بود که در ذیل احوال ایشان مذکور خواهد شد. و چون از ایام حکومت بیکه بیگ چهل و دو سال متمادی شد، رخت ازین جهان فانی به عالم جاودانی کشیده، دو پسر به یادگار گذاشت؛ اسماعیل و مأمون.

مأمون بیگ بن بیکه بیگ به حسب قابلیت، چون بر مسند حکومت پدر تمکن گرفت و یک سال تمام از ایام حکومت او متمادی شد، سلطان سلیمان خان -عليه الرحمة و الغفرانعربی-، سلطان حسین بیگ؛ حاکم عمادیه را با بعضی امراء کردستان به تسخیر ولایت شهره زول مأمور گردانید و سلطان حسین بیگ، حسب الفرمان قضا، جریان متوجه استخلاص آن ولایت شده، مأمون بیگ را در قلعۀ ضلم محاصره نمود و بعد از کوشش بسیار به طریق صلح، مأمون بیگ را بیرون آورده، روانۀ آستانۀ سلیمانی نمود و بعد از گرفتاری مأمون بیگ؛ عمش سرخاب، ولایت او را ضمیمۀ الکاء خود که توی و مشیله و مهروان و تنوره و کلوس و نشکاش بود نموده، اظهار اطاعت به درگاه شاه طهماسب کرد.

و چون سلطان سلیمان خان بر بی‌گناهی مأمون بیگ واقف شد، او را از قید و بند بیرون آورده، سنجاغ حله مِن اعمال دارالسلام بغداد را به طریق ملکیت به قید حیات بدو ارزانی داشت و تا حالی که سنه خمس و الف1005 است، سنجاغ مزبور در تصرف مأمون بیگ است و مدتی است در آنجا شادکام و عشرت‌ران بلاممانعت به امر حکومت قیام و اقدام می‌نماید و سنجاغ سروجک از دیوان آل عثمان به برادر او اسماعیل بیگ مفوض گشته، مدتی در تصرف داشت و بعد از آن به صوب عالم آخرت نهضت فرمود.

سرخاب بیگ بن مأمون بیگ چنانچه از سیاق کلام گذشته به وضوح می‌پیوندد که بعد از گرفتاری برادرزادۀ خود مأمون بیگ به حکومت شهره زول و ضلم نشسته، حاکم به استقلال گردید و حصۀ برادر دگر خود؛ محمد بیگ را نیز متصرف شده، ضمیمۀ ولایت موروثی گردانید تا در تاریخ سنه ست و خمسین و تسعمایه= که القاص میرزای؛ برادر شاه طهماسب به ارادۀ سلطنت، التجا به درگاه سلطان سلیمان‌خان برد و بعد از چند وقت از سلطان مزبور به واسطۀ بعضی تقصیرات، متوهم گشته، سرخاب بیگ را شفیع ساخت که درخواست گناه او را از شاه طهماسب نماید و بدین وجه میانۀ ایشان اصلاح فرماید. که شاه طهماسب ولایت شیروان را به دستور سابق بدو گذاشته، مِن بعد متعرض احوال او نشود.

چون سرخاب این قصه را به پایۀ سریر شاهی عرض نمود، شاه طهماسب این خبر را فوز عظیم دانسته، شاه نعمت الله قهستانی را با بعضی از امرا و اعیان قزلباشیه به طلب القاص میرزا فرستاد و امرا و اعیان، حسب الفرمان، روان گشته، القاص میرزا را به پایۀ سریر شاهی حاضر گردانیدند.

فی الفور فرمان به قید او نافذ گشته، او را به قلعۀ قهقهه برده، مقید گردند و بعد از یک سال حسب الامر پادشاهی او را از قلعه انداخته هلاک ساختند و در مقابل این نیکوخدمتی، شاه طهماسب هرساله موازی یک هزار تومان از خزانۀ عامره در وجه انعام سرخاب مقرر فرمود و چندانکه در قید حیات بود مبلغ مذکور را بلاقصور می‌گرفت و عمر طویل یافته، با شاه طهماسب طریق مصادقت و مخالصت می‌سپرد و مدت شصت و هفت سال حکومت کرده، بعد از آن رخت هستی به عالم نیستی برد و یازده پسر نیکواختر در صفحۀ روزگار به یادگار گذاشت:

1. حسن و 2. اسکندر و 3. سلطانعلی و 4. یعقوب و 5. بهرام و 6. بساط و 7. ذوالفقار و 8. اسلمش و 9. شهسوار و 10. سارو و 11. قاسم.

محمد بیگ بن مأمون بیگ بعد از فوت پدر به حکومت سروجک و قراطاق و شهر بازار و الان و دمهران که حصۀ او بود نشسته، به استدعای حکومت موروثی، روانۀ آستانۀ سلطان سلیمان خان گشته، به امداد رستم پاشایی؛ وزیر اعظم عثمان پاشایی، میر میران بغداد را با امراء کردستان به تسخیر ولایت اردلان مأمور گردانیدند و امراء مذکوره حسب الفرمان قضا جریان به سر ولایت مزبوره آمده، شروع در محاصرۀ قلعه ضلم که استوارترین قلاع ولایت است و در متانت و حصانت پهلو بر حصار کیوان می‌زند کردند و ایام محاصره، دو سال امتداد یافته، اتفاقاً محمد بیگ به ضرب تفنگ هلاک گشته، بر خاک بواد افتاد و از جانب شاه طهماسب نیز به معاونت محصوران، عسکر رسیدۀ عثمان پاشا ترک محاصره نموده، به جانب شهره زول توجه فرمود و در آنجا به اجل موعود عالم فانی را بدرود کرده به دارالقرار نهضت نمود.

درین اثنا متحصنان، قلعۀ ضلم را خالی گذاشته ندای الفرار دردادند و در سنه تسع و ستین و تسعمایه=878 به التجی، محمد پاشا فرصت غنیمت دانسته، خود را به میانۀ قلعه انداخت و بقیۀ قلاع و نواحی آن ولایت را نیز به حسن تدبیر و رای، مسخر ساخت و از آن تاریخ ولایت شهره زول داخل ممالک محروسۀ شهریاری و از جمله ملحقات ولایت مکتسبی عثمانی شد.

سلطانعلی بن سرخاب بعد از فوت پدر حاکم اردلان گشت و چون سه سال از ایام حکومت او متمادی گشت، دبیر دفترخانۀ قضا و قدر طومار حیات او را درنوردید و ازو تیمورخان و هلوخان؛ دو پسر در سن طفولیت مانده و مآل حال ایشان چنانچه بر راقم حروف معلوم گشت «إن شاء الله» مرقوم خواهد شد.

بساط بیگ بن سرخاب چون برادرش سلطانعلی وفات کرد، متقلد قلادۀ حکومت اردلان گشت و فی الجمله در حکومت استقرار به هم رسانید. پسران سلطانعلی بیگ که دخترزادگان منتشا سلطان استاجلو بودند به ارادۀ حکومت موروثی پناه به درگاه شاه اسماعیل ثانی آوردند و بعد از فوت شاه اسماعیل، تیمورخان پسر بزرگ سلطانعلی دست تطاول به نهب و غارت الکاء بساط سلطان دراز کرده، در میانۀ ایشان اعلام خصومت و عداوت مرتفع بود تا هنگامی که بساط سلطان به عالم آخرت رحلت فرمود.

تیمورخان بن سلطانعلی: بعد از آنکه بساط حکومت بساط سلطان درنوردیده شد، برادرزاده‌اش تیمورخان متقلد امر حکومت اردلان شده، در شهور سنه ثمان و ثمانین و تسعمایه= اطاعت درگاه پادشاه جهان سلطان مراد خان مرحوم نموده، صد هزار اقچۀ عثمانی از خواص همایون تابع شهره زول از عواطف علیّه خسروانی بدو عنایت گشته، سینه و حسن‌آباد و قزلجه قلعه، به طریق سنجاغ به پسر بزرگ او سلطانعلی و قره‌طاغ به پسر دیگرش بوداق و مهروان به فرزند دگرش مراد و شهر بازار به پسر کوچکترش مفوض گردیده، احسان شد. همچنان از ولایت قزلباش دینور نام، ضمیمۀ ایالت وی گشته، او را در سلک میر میران عظام آل عثمان انتظام داده، موسوم به تیمورخان پاشا گشت.

عاقبت به واسطۀ کثرت نخوت شیطانی و وفور غرور نفسانی، آرزوی سلطنت کرده ،گاه رومی و گاه قزلباش می‌بود و علی الدوام امرا و حکام اطراف و جوانب خود را از خود رنجانیده، با ایشان طریق مخالفت می‌پیمود و دست تغلب از آستین تجلد بیرون کرده، الکای ایشان را نهب و غارت می‌کرد تا آنکه قصد تاخت و تاراج ولایت پسر عمر بیگ کلهر کرده، شاهوردی حاکم کردستان به معاونت پسر عمر بیگ آمده به اتفاق سر راه بر وی گرفته، در وقتی که ولایت کلهر را یغما کرده سالماً و غانماً عودت کرده بود، از کمین‌گاه بیرون آمده و اکثر امرا و اعیان او را به قتل آورده، تیمورخان را در خسر نام، محلی دستگیر کردند و چند روز او را در قید، نگاه داشته بعد از آن از روی مرحمت اطلاق نمودند و با وجود این متنبه نگشته.

خوی بد در طبیعتی که نشست
نرود تا به روز مرگ از دست

باز به ارادۀ تسخیر الکاء زرین کمر و توابع او که از دیوان (قزلباشیه) به دولت یار سلطان سپاه منصور متعلق بود، توجه فرمود. در مابین ایشان مقابله و مجادله واقع گشته، در شهور سنه ثمان و تسعین و تسعمایه=998 تیمورخان به قتل رسید و هلوخان؛ برادرش قایم مقام او شد.

هلوخان بن سلطانعلی بن سرخاب چون به‌جای برادر، متصدی امر حکومت اردلان گشت، اظهار اطاعت و انقیاد به درگاه پادشاه جم‌جاه غفران پناه؛ سلطان مراد خان «علیه الرحمة و الرضوان» نمود و با سلاطین قزلباشیه نیز طریق مدارا و مواسا مسلوک داشته، در حکومت، استقلال و استبداد مالاکلام او را میسر شد و حالا که تاریخ هجری در سنۀ خمس و الف=1005 است بلاممانعت و منازعت به دارایی آنجا مبادرت می‌نماید.