ای پیرهن نقاب عفت

از کتاب:
اشعار فارسی سالم
اثر:
سالم (1800-1866)
 1 دقیقه  579 مشاهده
ای پیرهن نقاب عفت
ای مشرق آفتاب عصمت
ای بسته به گرد ماه هاله
وی گشته به دور شمع لاله
ای آب حیات در تو پنهان
وی مطلع ماه در گریبان
ای داده هزار بوسه بر گل
وی خون دل از تو خورده بلبل
ای آب حیات در تو موجود
وی تشنه ز دور کرده خشنود
ای عطر گرفته در تن یار
وی نافه‌گشای مشک تاتار
در چاک تو می‌نماند از دور
آن گوی که هست قبه تور
چون نقش تو گشت قامت‌آرا
گردید قیامت آشکارا
تا در بر یار مهربانی
برگ گلی و نقاب جانی
***
ای جامه‌ی نیک‌بخت دلبر
غلطیده به روی آب کوثر
از سینه به تار عطربیزی
وز طره به بار مشک ‌ریزی
از پرتو روی تو د‌هن‌پوش
مه مشعل خویش کرد خاموش
افگار به تار آستینش
نازک کف دست نازنینش
گر برگ گل آستین یاراست
او هم به کف نگار پاراست
گل چاکرٍ آستین او شد
تارش چو ز خوی گلاب بو شد