ای آفت دل بلای جانم!

از کتاب:
دیوان وفایی (اشعار فارسی)
اثر:
وفایی (1844-1902)
 1 دقیقه  518 مشاهده
ای آفت دل بلای جانم!
آرام روان ناتوانم
رخسار مه تو نوبهارم
زلف سیه تو ضیمرانم
ای روی تو کعبه‌ی حیاتم
ابروی تو قبله‌گاه جانم
صید حرم تو حور عینم
قد علم تو خیزرانم
درمان درون مستمندم
داروی جراحت نهانم
اول به زبان آشنایی
کردی به وصال، مهربانم
در وسمه گرفتی ابروان را
چون کسمه بریده شد عنانم
در سرمه کشیدی آهوان را
صد سرمه زدی به خانمانم
دین بردی و دل به دلربایی
تا شهره شدی به دلستانم
کردی به دو چشم، چشمبندی
بردی به دو ناتوان توانم
امروز به هر طریق دانی
کز عشق تو شهره‌ی جهانم
در عشق تو آفت زمانه
رسوا شده‌ی همه زمانم
هر شب ز فراق سرو بالات
صد چشمه ز دیده خون فشانم
عیشم همه درد و درد بر دل
دل در غم و غم در استخوانم
شب همچو سگان بر آستانت
کرده است غم تو پاسبانم
چون طایف کعبه در گذارت
لبیک بر آید از زبانم
می‌گریم و رو به خاک مالم
می‌نالم و نشنوی فغانم!
رحمی ز وفات بر «وفاییتخلص»
آخر نه که تازه نوجوانم؟