رنجیدهی یاران ز دوران گله دارم
از کتاب:
دیوان وفایی (اشعار فارسی)
اثر:
وفایی (1844-1902)
1 دقیقه
460 مشاهده
رنجیدهی یاران ز دوران گله دارم
آزردهی خارم ز گلستان گله دارم
با زاغ و زغن هم قفسم کرده زمانه
از صحبت ناجنس به چندان گله دارم
چشم تو مرا کشت چو با ابرو و مژگان
این تیر و کمان چیست ز ترکان گله دارم
مطلوب من آن خال سیاه لب توست
حاشا که من از چشمهی حیوان گله دارم
کافر چه کند گر صنم بت نپرستد
با آن همه پاکی ز مسلمان گله دارم
دامن به کمر بر زده هر کس به طریقی
از غفلت این قوم فراوان گله دارم
فریاد که نازک دلی من به مقامی است
کز جنبش و آلودگی جان گله دارم
عارف کمر یار و معارف دهن دوست
شاید که ز خود ظاهر پنهان گله دارم
در هر سر بازار بگویم به دف و نی
این نکتهی سر بسته که من زان گله دارم
بفروخت به چندین هنرم هیچ نفرمود
از خواجهی خود بنده هزاران گله دارم
اطوار تو من بهر خدا نیست «وفاییتخلص»
از ورد شبت نیز به قرآن گله دارم
از خویش بیرون آی و خدادان و خداخوان
دیگر سخن از غیر به یزدان گله دارم