در فنون ترکتازی، ترک ما ماهر چنین

لە کتێبی:
اشعار فارسی محوی
بەرهەمی:
مەحوی (1836-1906)
 1 خولەک  944 بینین
در فنون ترکتازی، ترک ما ماهر چنین
بود کرد از یک نگه تاراج عقل و صبر و دین
عیب همدم را چو آینه بجز در خود مبین
باش گر صافی دلی بینا و نابینا چنین
سوختی از بهر دنیا هم ترا دنیا بسوخت
آتش بال و پر پروانه بود از انگبین
روز روشن را به چشم عاشقان شب ساختی
تا برآشفتی بر این رخسار زلف عنبرین
بی‌حجاب کفش تا بوسید زیر پای تو
دعوی سر بر فلک سودن به سر دارد زمین
آفتاب صبح محشر کرد از مشرق طلوع
یا تو دستی را برون آورده‌ی از آستین
یار با شمشیر نازم کشت و بگذشت و گذاشت
بسمل ما را بدیده یک نگاه واپسین
خط مشکینش بگرد روی گلناری نگر
استیلای لشکر زنگی تو بر افرنگ بین
سرفراز سجده گشتن تاج فرق ما نگشت
نقش و نام آستانش را نوشتم بر جبین
برکش ای دل همچو بلبل ناله‌ی «وا حسرتا!»
شد چو گل دلدار و همچون لاله داغش دلنشین
سرنگونی آنقدر بر حال من کرد استیلا
محویاناسناوی ئەدەبی گردید نام من نگون اندر نگین