کس نشد در عشق،گفتم،این چنین شیدا که من
لە کتێبی:
اشعار فارسی محوی
بەرهەمی:
مەحوی (1836-1906)
1 خولەک
966 بینین
کس نشد در عشق،گفتم،این چنین شیدا که من
گفت دیدی هیچ معشوقی چنین رعنا که من
گفت قیس از کم دل آید پی به آن حسنی برد
بس کسی دیده است لیلی را نه آن لیلی که من
تا قیامت همچو من نرگس فروش حیرت است
یک نگه هرکس بدید آن نرگس شهلا که من
بر لبم طوفان آه و دیدهام دریای خون
کس مبیناد ای خدا این ماجراها را که من
آب بر رخ، تاب در دل تا به محشر باشدش
هرکه دیده است آب و تاب آن رخ زیبا که من
نیم نازش کرد یغما دین و دل یارب مباد
کس بدینگونه اسیر عشق این ترسا که من
بر سر میدان به کف شمشیر ناز آمد بگفت
عاشق سرباز خواهم محویناسناوی ئەدەبیش گفتا که من