پیام عشق چون خوانند بر سنگ
لە کتێبی:
اشعار فارسی محوی
بەرهەمی:
مەحوی (1836-1906)
1 خولەک
881 بینین
پیام عشق چون خوانند بر سنگ
اگر طور است شد زیر و زبر سنگ
ز عشقش داده بود آب اینکه بینی
اثر از تیشهی فرهاد در سنگ
نگار امشب دلش بر گریهام سوخت
ز عشق است از نمی بگرفت اثر سنگ
دریغا سر فدای خاک راهش
نشد، سر میزنم اکنون بهر سنگ
مکن حال خود ای دل بر دلش عرض
مزن مینای خود بیهوده بر سنگ
به حرف زشت لب مگشا که در لعل
نبوده سنگ، باشد لعل در سنگ
قرار از دل، دل از من ساختی دور
به یک عشوه به صدها میل و فرسنگ
بحمداللّه که بینام و نشانم
که بار نام بردارد مگر سنگ
نگاهش دار محویناسناوی ئەدەبی شیشهی دل
تو نازک طبع و عالم سر به سر سنگ