ای سوخته جگر پی دنیا تو آب محض
لە کتێبی:
اشعار فارسی محوی
بەرهەمی:
مەحوی (1836-1906)
1 خولەک
906 بینین
ای سوخته جگر پی دنیا تو آب محض
پنداشتیش دیدیش آخر سراب محض
گلزار حسن غنچهی او بود خم مل
از خندهی لب تو تراود شراب محض
یکباره دیدهام گل روی تو را بخواب
بارد همیشهام ز دو دیده گلاب محض
بر دل به گرمی رسد از غمزهی تو تیر
ناکشته صید صید تو گشته کباب محض
خوبان مه جبین اگرند آفتاب وش
ای نورپاش حسن تویی آفتاب محض
در عشق انقلاب حقیقت بیا ببین
دل گشت خون صافی و خون آب محض
خواهم دمی که وصف خطش درکشم به خط
جو شد ز نافهی قلمم مشک ناب محض
درج گهر بود ز صدف محض استخوان
درّ ترا صدف شده لعل مذاب محض
دلبر نمود چون دل محویناسناوی ئەدەبی مطالعه
در سرّ عشق گفت ببین یک کتاب محض