آهم به عکس اشک به اشکم شده نقیض

لە کتێبی:
اشعار فارسی محوی
بەرهەمی:
مەحوی (1836-1906)
 1 خولەک  703 بینین
آهم به عکس اشک به اشکم شده نقیض
او سوی اوج می‌دود و این سوی حضیض
آن موی رویت آفت و آشوب زنج و روم
در زیر حکم شاه جمال تو سود و بیض
مردی که خون خود پی دنیای دون بریخت
در کیش ما بود دم او همدم محیض
ای چشم یار گر کنیم چشمداری
زیبا بود به تو که تو بیمار و من مریض
شکر خدا مرا زدم تیغ ناز کرد
سیراب قتل جان و دلم گشت مستفیض
عشقم جگر بسوخت به یک نار بی‌لهب
آتش به خرمنم بزد این برق بی ومیض
محویناسناوی ئەدەبی دل گداخته‌اش سر کند زچشم
«حتّی مَتی لفِرقَتِکُم أدْمُعی تَفیض»