هیچ است میان و دهن دلبر ما هیچ

لە کتێبی:
اشعار فارسی محوی
بەرهەمی:
مەحوی (1836-1906)
 1 خولەک  949 بینین
هیچ است میان و دهن دلبر ما هیچ
برپا شده آشوب دو عالم ز دو تا هیچ
با خویش چو مردیم همین درد تو بردیم
هیچیم چو رفتیم ز ما مانده بجا هیچ
بر مرده‌دلان رحمت حق گفته بود ظلم
در نزد بزرگان نبری نام خدا هیچ
گفتا تو کی هستی ز کجا تا به کجایی
گفتم که منم هیچ ز هیچ آمده تا هیچ
دنیا همه هیچ است ولی هیچ‌تر از وی
ماییم که در باخته‌ایم این همه با هیچ
یارب تو نخواهی چه زدست عدم آید
ناید به جز از شیمه‌ی تقصیر ز ما هیچ
بگشا دهنت گفت که محویناسناوی ئەدەبی تو به هوش‌آ
تکلیف محالست تو گویی بگشا هیچ