به تعظیم جمالت کج کلاهانند گردن کج

لە کتێبی:
اشعار فارسی محوی
بەرهەمی:
مەحوی (1836-1906)
 1 خولەک  940 بینین
به تعظیم جمالت کج کلاهانند گردن کج
به اجلال جلالت پادشاهانند گردن کج
اگر دانند در گردن‌کجی چه بود سرافرازی
سرافرازان عالم جمله گردانند گردن کج
کمند پر خم گیسوی مشکین ترا نازم
که در هر یک خمش صدها دلیرانند گردن کج
گر ایمایی به سربازی بود ز ابروی شمشیرت
سران و سرورانش بنده فرمانند و گردن کج
بود بر فرقشان پایی گذارد خواجه‌ی کونین
فلک تا بوده هر نه چون غلامانند گردن کج
گدای کمترینش را بود شأنی که در پیشش
چو پیش شه گدا استاده شاهانند گردن کج
بنفشه با خطش لافی زد از شرمندگی سر را
به پیش افگنده آخر جرم‌کارانند گردن کج
ز سیر گلشنم حیرت دمید و وحشتم افزود
چو دیدم بلبل و گل دیده گریانند و گردن کج
تو ای قاتل کرم کن نیم بسمل ساز محویناسناوی ئەدەبی را
میان سرکشانش شایدش خوانند گردن کج