تا به رغم من گشودی بر رخ احباب باب
لە کتێبی:
اشعار فارسی محوی
بەرهەمی:
مەحوی (1836-1906)
1 خولەک
1200 بینین
تا به رغم من گشودی بر رخ احباب باب
امشبم زین در ربودی از دل بیتاب تاب
رفت جانانم چو جان از تن نگردد باز پس
باز میناید به جوی گوهر بیآب آب
جان آگاهی تواند یار را در خواب دید
این شرف خواهی چو خوابی با دل بیخواب خواب
سوختن آموزی از پروانه پس عاشق شدن
یاد گیر اول ز دانایی فن آداب داب
خود شب ما را نخواهی روز روشن ساختن
بر سیه بختان خود باری تو چون مهتاب تاب
خندهی دندان نمای یار خواهی گریه کن
غوطه زن در بحر اشک این گوهر نایاب یاب
چون خلیل از آرزو گل خارپرور دیدهای
نقص نشماری تو محویناسناوی ئەدەبی بر «اولی الالبابعەرەبی» باب