«الا یا اَیُّها السّاقی اَدِرْ کَأسا و ناوِلْها»

لە کتێبی:
اشعار فارسی محوی
بەرهەمی:
مەحوی (1836-1906)
 1 خولەک  1341 بینین
«الا يا اَيُّها السّاقي اَدِرْ كَأسا و ناوِلْهاعەرەبی»
به نور می تو باز افروز شمع کشته‌ی دل‌ها
بیا بگشا به یک لب وانمودن عقده‌های دل
بیا ای زیر لب خندیدن تو حل مشکل‌ها
تو بحر نور حسنی خوش بود گاهی به شکرانه
به موج جلوه بنوازی تو لب خشکان ساحل‌ها
جگر خون گشتن و از خود گذشتن، خویشتن کشتن
ره عشق است، دارد این مقامات و منازل‌ها
توانگر تا توان داری بکوش و گوش کن این پند
به شکر چشم بینا گوشه‌ی چشمی به سائل‌ها
به مردن کم نشد بی‌تابی عشّاق چون مجنون
که خاکش در لباس گرد گردد گرد محمل‌ها
خمار رنج دنیا را ز محویناسناوی ئەدەبی دفعش ار خواهی
«اَلا يا اَيُّها السّاقي اَدِرْ كَأسا و ناوِلْهاعەرەبی»