ای صفای نور دل‌ها پرتو روی شما

لە کتێبی:
اشعار فارسی محوی
بەرهەمی:
مەحوی (1836-1906)
 1 خولەک  1566 بینین
ای صفای نور دل‌ها پرتو روی شما
جان ما در پیچ و تاب از پیچش موی شما
غنچه دلخونین و سنبل درهم و اندوهگین
تا به گلشن جلوه‌گر شد لعل گیسوی شما
سرفراز بی‌نیازی از صفا و مروه گشت
هرکه گردد جبهه‌سای کعبه‌ی کوی شما
نور حسنت ماه را شق، آفتاب از پا فگند
آفرین ایزدی بر دست و بازوی شما
کی مشامش سر فرود آرد به ریحان بهشت
هرکه بویی یابد از خط سمن بوی شما
هر طرف تا بنگری حیران خود بینی به چشم
نرگسستانی بود صحرای آهوی شما
غمزه‌ای خونریز اگر ره بدهد از فوج ملک
سجده‌ها ریزد به پیش طاق ابروی شما
آبرو را سوختن خواهم که خواهم قرب تو
می‌درخشد نور و نار از گرمی خوی شما
زنده مرده، مرده زنده ساختن با یک نگه
در بغل بس سحر دارد چشم جادوی شما
دید شیرینت باین شیرینی رخسار و خال
من کنیزم گفت لیلی باد هندوی شما
من پر کاه ضعیفم، زور عشقت کهرباست
محویناسناوی ئەدەبی از بی‌اختیاری میدود سوی شما