سیبا به نزاکت تو نازم
لە کتێبی:
دیوان وفایی (اشعار فارسی)
بەرهەمی:
وەفایی (1844-1902)
2 خولەک
414 بینین
سیبا به نزاکت تو نازم
گویی نسب از نگار داری
آمیختهای به آب و آتش
وین معجز از آن نگار داری
دل میبری از لطافت، آری
مذهب ز صفات یار داری
نیمی ز تو سرخ و نیمهای زرد
حیران توام چه کار داری؟
یا دادهای دل به یار از آن رو
چون من دل داغدار داری
یا بهر نثار دلستانت
از جان، رخ شرمسار داری
امروز که میروی به سویش
جان در قدمش نثار داری
زنهار به یادم آور ای سیب
در بارگهی که یار داری
در چهرهی آفتاب لغزی
یعنی به رخش گذار داری
بر تنگ لبش نهی سر و پای
یعنی به لبش گذار داری
وانگاه به آه و نالهی زار
چندان که تو اقتدار داری
بوسی دو سه زن به خاک پایش
هر جا که تو اختیار داری
عرضم بگذار کای دلارام
ای کز دو رخان بهار داری
ای کز دو رخان عالم آرا
مهر و مهی در حصار داری
پا بسته به حسن، مشتری را
در سنبل تابدار داری
وز آهوی نرگسان به شوخی
شیران جهان شکار داری
در کوی تو اوفتاده یعنی
یک عاشق خاکساری داری
تا کی دل خستهی «وفاییناسناوی ئەدەبی»
چون نرگس خویش زار داری
تا کی چو کمند مشکبارش
سرگشته و بی قرار داری
دانی که خدای برندارد
جور و ستمی که کار داری
وانگاه به وی ده این غزل را
گر طاقت زینهار داری