ای به مصر سودایت صد عزیز قربانی
لە کتێبی:
دیوان وفایی (اشعار فارسی)
بەرهەمی:
وەفایی (1844-1902)
1 خولەک
404 بینین
ای به مصر سودایت صد عزیز قربانی
رحم کن به یاد آور حال پیر کنعانی
نازنین دلی دارم عاشق پری رویی
از خدا نمیآید عاشقان برنجانی
دل ز حسرت رویت روز و شب همینالد
نغمههای خوش دارد بلبل گلستانی
عیش هر دو عالم را من به این نخواهم داد
من لب تو را بوسم جان من تو بستانی
زلف یار بگرفتن لب گذاشتن بر لب
لذتی دگر دارد جمع در پریشانی
من چرا ننالم از دست چشم و ابرویت
میکدهی فرنگی شد کعبهی مسلمانی
کام لب نخواهم دید نامکیده خالش را
از خضر مگر یابم سرّ آب حیوانی
زلف گیرمت گویی: کافرا مسلمان شو
روی بوسمت گویی: نیست این مسلمانی
آخر ای فرنگی زاد چون کنم ز بیدادت؟
مؤمنم نمیدانی کافرم نمیخوانی
زان دهان تمنایی دارم و نمیگویم
مذهب «وفاییناسناوی ئەدەبی» نیست کشف راز پنهانی