مستانه چو از میکده بیرون آید

لە کتێبی:
دیوان وفایی (اشعار فارسی)
بەرهەمی:
وەفایی (1844-1902)
 1 خولەک  533 بینین
مستانه چو از میکده بیرون آید
خون دل عاشقان چو جیحون آید
در بزم دگر منّت ساقی نکشم
آن مغبچه تا با لب میگون آید
از باد وزان طرّه به رویش گویی
بر ملک خطا ز چین شبیخون آید
ای خسرو شیرین دهنان! رحمی کن
تا چند ز دیده اشک گلگون آید
اظهار دیدی وجود از عدم است
هر خنده که از لعل تو بیرون آید
از بس به قدت هلاک ابروی توام
خواهم که «الف» نویسم و «نون» آید
تسلیم غم تو مدعی را نرسد
این کار ز عاشقان مفتون آید
تیری که ز شصت ناز لیلی بجهد
بگذار که بر دو چشم مجنون آید
گفتم: که «وفاییناسناوی ئەدەبی» صفت قد تو گوید
گفتا: برو این ز طبع موزون آید