دل دیوانهای دارم دمی بی غم نخواهد شد
لە کتێبی:
دیوان وفایی (اشعار فارسی)
بەرهەمی:
وەفایی (1844-1902)
1 خولەک
537 بینین
دل دیوانهای دارم دمی بی غم نخواهد شد
سر شوریدهای دارم به سامان هم نخواهد شد
دلارام من از روزی که آرام دلم برده
دلم یک دم نیارامد به من همدم نخواهد شد
به زلف خویشتن حال دلم زیر و زبر کردی
چرا مهدر نباشد دل؟ چرا درهم نخواهد شد
مگوی این اشک ریزی چیست اندر آستان من؟
-دل و دینم فدایت- کعبه بی زمزم نخواهد شد
چو با بخت سعید من محمد گشته پشتیبان
یقین زخم دل دیوانه بی مرهم نخواهد شد
«وفاییناسناوی ئەدەبی» گر شود سیراب از آن دریای حق، خوانی
تو حق گویی و میدانی ز دریا کم نخواهد شد