شادی من نه به خلد و نه به کوثر باشد

لە کتێبی:
دیوان وفایی (اشعار فارسی)
بەرهەمی:
وەفایی (1844-1902)
 1 خولەک  303 بینین
شادی من نه به خلد و نه به کوثر باشد
شادی آنجا طرب آنجاست که دلبر باشد
هر که دید آب حیات دهن دوست چو من
بگذرد از دل، اگر خضر پیمبر باشد
جای حیرت بود این خال سیه بر لب یار
کافرم هندو اگر ساقی کوثر باشد
خط سبز تو و زلفین سیه دانی چیست؟
آیت لطف که در شأن دو کافر باشد
دو قیامت نشنیدیم به یک جای، که گفت؟
سرو بالای تو چون در صف محشر باشد
طلعت دلکش جانان و قد دلبر دوست
نوبهاری است که بالای صنوبر باشد
لب تو آب حیات است و تو خود هم خضری
خضر اگر جور کند از چه پیغمبر باشد؟
بوالعجب مانم از این حسن خداداد تو من
مه ندیدم که شکربار و سمن بر باشد
قوس ابروی تو از تیر مرا پاره کند
آفتاب رخ تو از چه دو پیکر باشد؟
گر تو، ای چشمه‌ی حیوان، به کف آرم روزی
نستاند ز منت گر چه سکندر باشد
لب تو جان «وفاییناسناوی ئەدەبی» است خوشا در قدمت
جان به لب آرد و قربانی دلبر باشد