هر شام و سحر روی تو دیدن مزه دارد

لە کتێبی:
دیوان وفایی (اشعار فارسی)
بەرهەمی:
وەفایی (1844-1902)
 1 خولەک  343 بینین
هر شام و سحر روی تو دیدن مزه دارد
گل‌ها ز گلستان تو چیدن مزه دارد
در دام تو افتادن و تیری ز تو خوردن
در پای تو بر خاک تپیدن مزه دارد
گل گل عرق از روی نگارین چه لطیف است
بر برگ سمن ژاله چکیدن مزه دارد
دست تو گرفتن، سر زلف تو کشیدن
وه وه! لب لعل تو گزیدن مزه دارد
قربان تو و رفت تو باشم که ز آهو
رم کردن و استادن و دیدن مزه دارد
یک شیشه‌ی می در کفن ما بگذارید
در حشر هم، این باده کشیدن مزه دارد
عاشق شدن و در رخ ترسا نگریدن
می خوردن و زنار بریدن مزه دارد
در میکده رفتن، دو سه پیمانه کشیدن
وحشی شدن از خویش و رمیدن مزه دارد
قربان گلم در سر بازار محبت
کاغشته به خون، جامه دریدن مزه دارد
پر سوخته بی خود شدن از نشئه‌ی صهبا
تا کنگره‌ی عرش پریدن مزه دارد
خوش زمزمه‌ای بود که می‌خواند «وفاییناسناوی ئەدەبی»
بر کندن و پیوستن و دیدن مزه دارد