جز سر زلف تو دل که راه ندارد

لە کتێبی:
دیوان وفایی (اشعار فارسی)
بەرهەمی:
وەفایی (1844-1902)
 1 خولەک  368 بینین
جز سر زلف تو دل که راه ندارد
در همه عالم کس این پناه ندارد
سر که نیارم به کس ز خاک در تو است
شاه نه شاه است اگر کلاه ندارد
تا به خرابات چشم‌های تو ره برد
شیخ دگر میل خانقاه ندارد
تکیه به روی تو کرده زلف تو پس چیست
کافر اگر در بهشت راه ندارد
طلعت تو جای حیرت است به قامت
روز قیامت که مهر و ماه ندارد
زلف ازان سوی برد دل، خط ازان سوی
چون تو شهی بی نسق سپاه ندارد
بوسه از آن لب بده، به غمزه از آن چشم
فتوای پیر مغان گناه ندارد
هر که تو خواهی بکش به غمزه به ابرو
دولت حسن تو دادخواه ندارد