حلقه زد چون در دی زلفان رخ جانان را
لە کتێبی:
دیوان وفایی (اشعار فارسی)
بەرهەمی:
وەفایی (1844-1902)
1 خولەک
774 بینین
حلقه زد چون در دی زلفان رخ جانان را
مانا ز گلستان پر گل کرده دامان را
ای کز اثر خنده دل پرور و جان بخشی
بر کشتهٔ خود بگشا باری لب خندان را
رویت گل و لب شکر، من خسته، تو جان پرور
ای گل شکر، ای دلبر، رحمی من بریان را
نازم خط خوشبویت، گرد لب دلجویت
ریحان که نمیروید جوی شکرستان را
آسوده خوش آن روزی لعل تو مزم زانسان
یک قطره نماند باقی آن چشمهی حیوان را
بگرفت خط مشکین لعل لب شیرینت
مور از چه به کف دارد این مهر سلیمان را
گر کحل نظر خواهی تا عالم جان بینی
دریاب به جان ای دل! خاک در مستان را
دور دهنت گردم، ساقی به کرم جامی!
شاید که کنم بیرون از دل غم دوران را
خوش رفت نپرسید آن کو عمر «وفاییناسناوی ئەدەبی» بود
آری که وفا نبود خود عمر شتابان را