شانه زد بر روی خود چون طرهٔ دلّاله را

لە کتێبی:
دیوان وفایی (اشعار فارسی)
بەرهەمی:
وەفایی (1844-1902)
 1 خولەک  714 بینین
شانه زد بر روی خود چون طرهٔ دلّاله را
یاسمن بر ماه من داغی به دل زد لاله را
پر عرق شد لعل او از چشم، چون رو بر فروخت
پس چرا گویند گیرد مهر از گل ژاله را؟
روزها دل در پی زلف تو آه و ناله کرد
جز پریشانی چه حاصل گشت آه و ناله را؟
گم شد از بیداد خط، شیرینی لعل لبش
غارتی کردند آوخ، هندوان، بنگاله را
جز خط روی تو در زلف پریشان کس ندید
عقرب عنبر فشان و ماه مشکین هاله را
در خط خود بین به افسون عالمی را راه زد
گمره آن کو پی رود آوازه‌ی گوساله را
چون «وفاییناسناوی ئەدەبی» التفات نرگس مغ‌زاده‌گان
بگذرانیدم به مستی عمر چندین ساله را