از نکهت نگارم گویا سحر دمیده

لە کتێبی:
دیوان صافی (اشعار فارسی)
بەرهەمی:
سافی هیرانی (1873-1942)
 1 خولەک  354 بینین
از نکهت نگارم گویا سحر دمیده
یا از فغان بلبل گل جامه را دریده؟
چندان ز اشتیاقش نالیدم از دل زار
عمرم به آخر آمد جانم به لب رسیده
از بحر عشق جانان تا کی کناره گیرم؟
غرق است جان چو هر دم از سیل آب دیده
شادی به دل چه دارم از حسرت نگارم
چون ناله‌های زارم هرگز اثر ندیده
در راه گل چو بلبل خود شیونم ازین است
از بس که خار حسرت در پای ما خلیده
در نار عشق جانان تا چند دل بسوزد
از دود آه هر دم در آتش آرمیده
صافیناسناوی ئەدەبی امل ندارد زین پس حیات زیرا
از بی وفای ایام چندان جفا کشیده