ز سنگ عشق مهرویان شکسته دست ادراکم

لە کتێبی:
دیوان صافی (اشعار فارسی)
بەرهەمی:
سافی هیرانی (1873-1942)
 1 خولەک  189 بینین
ز سنگ عشق مهرویان شکسته دست ادراکم
وگرنه بسته بازوی خرد زان چرخ افلاکم
به خشک آورده می باغ جهان از دود آه دل
به دایم گر نرفتی جوی آب چشم نمناکم
نباید از هوا عیبم به رسوایی کنند زیرا
به عشق آمیخت استاد ازل هر ذرّهٔ خاکم
مگو منعم متاع می ندارد عاشق مفلس
هزاران تحفهٔ غم باشد اندر سینهٔ چاکم
اگر آن شاه خوبان سایه‌ای بر من بیندازد
نشاید گر بود از شورش هر دو جهان باکم
شکار خوبرویان صید جان و دل بود هر دم
از آن هر لحظه نخچیر دل اندر قید فتراکم
اگرچه تاخت بر من لشکر جرم و خطا صافیناسناوی ئەدەبی
نه غم چون چاکر درگاه آل شاه لولاکم