باز اوفتاد بر سرم از غم هوای باغ

لە کتێبی:
دیوان صافی (اشعار فارسی)
بەرهەمی:
سافی هیرانی (1873-1942)
 1 خولەک  395 بینین
باز اوفتاد بر سرم از غم هوای باغ
رفتم از آن مکان و نشستم میان زاغ
مدهوش گشتم و خبر از خود نداشتم
چندان وزید بوی گلم بر سر و دماغ
بیدار چو بگشتم از آن باز آمدم
آرام دل ببرد در آنجا صدای زاغ
کردم نگاه خار بود همنشین گل
گرچه گروه بلبل زار است سینه داغ
صافیناسناوی ئەدەبی برای بد روش بخت عاشقان
جانم بسوخت هم سر رشتهٔ چراغ