در همه عمر تو را سیر ندیدم ای یار
لە کتێبی:
دیوان صافی (اشعار فارسی)
بەرهەمی:
سافی هیرانی (1873-1942)
1 خولەک
455 بینین
در همه عمر تو را سیر ندیدم ای یار
از فراق تو بسی آه کشیدم ای یار
طاقت صبر نداریم تحمل تا کی؟
من که صد گونه ازین جامه دریدم ای یار
باری بر ما بنگر دست من و دامانت
ای خوش آن روز درو روی تو دیدم ای یار
عشق بازار و متاعش غم و سودش مرگست
عمر بیمایه درو زان نخریدم ای یار
بس که اغیار من از عشق ملامت کردند
دست از گوشهٔ دامان نکشیدم ای یار
من بیچاره شدم تشنه و وصلت چندان
مدت عمر ز دل خون مکیدم ای یار
نشکنم عهد تو را بار دگر چون صافیناسناوی ئەدەبی
سر انگشت ندامت چو گزیدم ای یار