ای سرو چه مانی به قد یار وفادار

لە کتێبی:
دیوان صافی (اشعار فارسی)
بەرهەمی:
سافی هیرانی (1873-1942)
 1 خولەک  417 بینین
ای سرو چه مانی به قد یار وفادار
وی ماه چه مانی به رخ و عارض دلدار
باشد قد دلجوت ولیکن نه به رفتن
شاید رخ تابان ولیکن نه به گفتار
گل نیست چو رویش همه دم تازه و خوبی
نرگس تو کجا و نگه دیدهٔ بیمار
باور چه کنم گر بدهد وعدهٔ وصلش
چون عمر خودم سیر ندیدیم رخ یار
از بس که شدم آرزوی آب دهانش
چون مرغ سلیمان به هر جا زده منقار
حاجی طلبد کعبهٔ من سوی خرابات
او طالب ویرانه و من خانهٔ معمار
چون نور تجلای خدا بر لب جام است
رهن است به یک جرعهٔ می خرقه و دستار
زاهد نه به زهد است کسی بهره که برخیز
وین خرقهٔ سالوس و ریا داده به زنّار
از بهر همین صافیناسناوی ئەدەبی به ویرانه مقیم است
چون عشق بسی قلعهٔ دل کرد نگون سار