مژده ده این دل معلول که دلدار آید
لە کتێبی:
دیوان صافی (اشعار فارسی)
بەرهەمی:
سافی هیرانی (1873-1942)
1 خولەک
578 بینین
مژده ده این دل معلول که دلدار آید
باز لقمان صفت بر سر بیمار آید
گر بدین مژده دهم جان، نه شایستهٔ اوست
که بسی جان و جگر زو که به گفتار آید
سر نهادم بسر مصطبهٔ درگه دوست
ز آنکه بوی خوش او از در و دیوار آید
نروم معبده جز میکدهٔ پیر مغان
بو که بوی نفس ساقی خمّار آید
ز آنکه در هر نفس کار مسیحایی را
کندر ار باری ازین مستی به هوشیار آمد
ساربانا تو مران قافلهٔ لیلی را
تا که مجنون ره افتاده به رفتار آید
خود اگر یار نیاید سبب عشوه و ناز
تو بگو مدعیان را که غم یار آید
کافر عشق ویم باک نه از مسجدیان
گو که بر گردن مه زلف چو زنّار آید
صافیاناسناوی ئەدەبی صبر کن و غم مخور از دیر فنا
شاید از راه وفا شاه وفادار آید