این دل دیوانه چندان ناله و شبگیر کرد

لە کتێبی:
دیوان صافی (اشعار فارسی)
بەرهەمی:
سافی هیرانی (1873-1942)
 1 خولەک  314 بینین
این دل دیوانه چندان ناله و شبگیر کرد
از دو تار زلف خود در گردنش زنجیر کرد
زان خم گیسوی او فکر رهایی کرد لیک
سر زده بر سنگ چون بیهوده این تدبیر کرد
دل به خوابش در کمندی زنگی و افتاده بود
زلف و خالش دام دانه بهر او تعبیر کرد
سر نه پیچیدم ز تیغش لیک آن تخم وفا
قطع می‌گردید ازین در گشتنم تقصیر کرد
خود نه مانی بود لیکن از هوای عشق او
چون سلیمان نقش نامش بر نگین تصویر کرد
اختیار کنج عزلت کردنش در سر نبود
لیک جور و ظلم هجرانش چنان تحقیر کرد
دولت وصلش چو مرهونست در اوقات خود
کس ندارد طاقت تقدیر را تغییر کرد
وعدهٔ قتل مرا بر آمدن موقوف داشت
سوء طالع بود ما را وعده‌اش تاخیر کرد
صافیاناسناوی ئەدەبی گر از تو پرسندم همی گویم که او
بر در میخانه رفت و روی خود در پیر کرد