این دل دیوانه چندان ناله و شبگیر کرد
Li pirtûka:
Diwan-e Safi
Berhema:
Safî Hîranî (1873-1942)
1 Xulek
498 Dîtin
این دل دیوانه چندان ناله و شبگیر کرد
از دو تار زلف خود در گردنش زنجیر کرد
زان خم گیسوی او فکر رهایی کرد لیک
سر زده بر سنگ چون بیهوده این تدبیر کرد
دل به خوابش در کمندی زنگی و افتاده بود
زلف و خالش دام دانه بهر او تعبیر کرد
سر نه پیچیدم ز تیغش لیک آن تخم وفا
قطع میگردید ازین در گشتنم تقصیر کرد
خود نه مانی بود لیکن از هوای عشق او
چون سلیمان نقش نامش بر نگین تصویر کرد
اختیار کنج عزلت کردنش در سر نبود
لیک جور و ظلم هجرانش چنان تحقیر کرد
دولت وصلش چو مرهونست در اوقات خود
کس ندارد طاقت تقدیر را تغییر کرد
وعدهٔ قتل مرا بر آمدن موقوف داشت
سوء طالع بود ما را وعدهاش تاخیر کرد
صافیاNasnava edebî گر از تو پرسندم همی گویم که او
بر در میخانه رفت و روی خود در پیر کرد