دل ماتم زده در عشق تو چون حیران است

لە کتێبی:
دیوان صافی (اشعار فارسی)
بەرهەمی:
سافی هیرانی (1873-1942)
 1 خولەک  341 بینین
دل ماتم زده در عشق تو چون حیران است
زان سبب خانهٔ آباد گهش ویران است
بی رخت آتش دل در تب و تاب است مرا
بی زلال کرمت آب کجا شایان است؟
در شگفتند اطبا همه از علت من
درد عشقت چو دوایش نه به هر لقمان است
چه بگویم؟ چه نویسم؟ چه دهم شرح فراق؟
علت عشق تو تعریف نه در امکان است
شکوهٔ یار بر خام دلان مسجد
هرزه‌گوییست خلاف شرف و عرفان است
من که همواره گدایم به در حضرت دوست
خاک کویش به سرم تاج شه دوران است
گر بپرسند تو را صافیناسناوی ئەدەبی بیچاره کجاست؟
گو که بر درگه مملوک شه گیلان است