چه باک از همه عالم که کار ما عشق است

لە کتێبی:
دیوان صافی (اشعار فارسی)
بەرهەمی:
سافی هیرانی (1873-1942)
 1 خولەک  343 بینین
چه باک از همه عالم که کار ما عشق است
چه گویم از همه خوبان نگار ما عشق است
جمیع ملک سلیمان به نیم جو نخرم
مرا است خاتم و چون تاجدار ما عشق است
نه عجز من ز خزان و نه شادیم ز ربیع
ز هر دو خوش بودم چون بهار ما عشق است
چو گرد روی من از گرد پای دوست بود
به کیمیا ندهم چون غبار ما عشق است
دو کون کاه نیرزد به پیش عشاقان
نه مایلند چو گنج فخار ما عشق است
نه باک گنج فریدون و حشمت جمشید
که کان لعل و در شاهوار ما عشق است
نه جان ز دوست دریغ و نه از غذا بستوه
چه غم خورم که همان سوگوار ما عشق است
ز اشک دیده مکن عیب آب رحمت اوست
سرشک چشم نم و جویبار ما عشق است
چو صافیناسناوی ئەدەبی سر به ره عشق دارد عشق شناس
مترس از سر دار که دار ما عشق است